مجید دری، دانشجوی دربند محروم از تحصیل، در نامهای از زندان کارون اهواز به تشریح وضعیت غیرانسانی زندان بهبهان و نحوه انتقالش از این شهر به زندان کارون پرداخته است.
به گزارش دانشجو نیوز، این فعال حق تحصیل در بخشهایی از نامه خود به عدم استقلال دستگاه قضائی و فشارهای وارده بر وی و خانوادهاش به شدت انتقاد نموده است.
مجید دری در این نامه همچنین ضمن قدردانی از مهربانی مردم بهبهان، از انتقال خود همراه با پابند و دستبند در طول راه خبر داده است.
وی در بخشی از این نامه میگوید: مامور انتقال (که غلامی نامی بود) پابندم کرد و دستبند اعتراض کردم گفت: من تشخیص میدهم. راست میگفت ظاهرا قوانین بر اساس سلایق اشخاص است. چون شخص دیگری که جرمش مواد بود و قرار بود به کانون اصلاح و تربیت برود پابند نشد. جالب بود برایم که این تشخیص از کجا آمده. پابندی نامناسب که مچ پاهایم را زخم کرد و حتی هنگام دستشویی هم حاضر به باز کردنش نشد.
مجید دری در ادامه با بیان اینکه «بیگمان گوشها کرند و چشمها کور» مینویسد: بر آن شدم نامهای بنویسم بیآنکه کسی را خطاب کند. نامهای به هیچکس حتی نه به خودم، به که بنویسم وقتی نمیشنوند، نمیفهمند. به که بنویسم وقتی خود را مرکز عالم میدانند و ملاک حق میدانند خود را، آنقدر خودخواه ومتکبرند که میخواهند همه مانند آنها شوند، توهم بیش از این؟ به که بنویسم آنگاه که حتی خود میدانند چه ظلمی روا داشتهاند. به که بنویسم وقتی ۴ سال اندی است هیچ کس نگفته چرا؟ چرا اجازه دفاع به وکیل داده نشد؟ چرا به اتهامی که خود قاضی آنرا بیمورد میدانست و بیادله حکم دادند؟ چرا وقتی قاضی -مستقل! - میگوید تحت فشار بودم کسی نگفت چه فشاری؟ فشار که؟ چرا وقتی حکمم در دیوان نقص شد در عرض کمتر از ۱۰ روز دوباره همان حکم صادر شد؟
این فعال حق تحصیل که بیش از ۴ سال گذشته را در زندان بوده در ادامه میپرسد: چرا محاربه که بر آن اعتراض کردم دادگاه تجدید نظر تایید کرد و بر فعالیت تبلیغی که هیچ اعتراضی نکردم را نقص نمود؟ چرا شکایتم از بازپرس و قاضی حتی مطرح نشد؟! چرا تبعیدم اجرا شد؟! چرا ادامه یافت؟! چرا حتی یکروز برای مراسم ازدواج برادرم که حتی تودیع وثیقه هم شد هم مرخصی ندادند؟ چرا ۲۵۰ میلیون تومان وثیقه برای ۲ سال؟! چرا قاضی در حکم ایذه را نوشت در حالی که آنجا حتی زندان ندارد؟ یعنی نمیدانست؟ این نقص نیست؟! چرا تبعید به بهبهان؟! چرا تبعید دوباره به اهواز؟! چرا، چرا و دها چرای بیپاسخ دیگر.
در حالی که دادگاه حکم به تبعید وی به زندان ایذه داده بود، اما به دلیل نداشتن زندان در این شهر به بهبهان منتقل شد.
دانشجوی محروم از تحصیل دانشگاه علامه در بخش دیگری از این نامه به بازگویی شرایط غیرانسانی زندان بهبهان پرداخته است: زندانی که ۲ الی ۲، ۵ برابر ظرفیت در آن چپانده شده بودند تعداد دستشویی و حمامها کم. و هر روز سختگیری بیشتر. فضا امنیتیتر. حتی ملاقاتها هم محدود شد و محدودتر. زندانی که کتابخانه نداشت. فعالیت فرهنگیاش لنگ ۱۰۰ هزار تومان میماند. جایی هم نداشت برای برگزاری کلاس، اما مرخصی ملزم به شرکت کلاس و کسب امتیاز بود!
وقتی ۱۰-۱۲ نفر در حیاط بازی میکردند و سیصد و اندی نفر دیگر حتی به سختی دستشویی میتوانستند بروند، چه رسد به راه رفتن. کف خوابهایی که هر روز بیشتر میشود. مامور ملاقاتی که گاهی خودسر و یک تنه جلوی ورود کتاب و وسایل دیگر حتی لباس زیر را هم میگرفت. آبدارخانهای که بسته شد. سیگار ممنوع شد وسپس با اصرا محدود به وینستون ۶۰۰۰هزار تومانی. پارتی بازی در اعطای امتیازات گاهی و سختگیریهای روز افزون برای اعطا. همه چیز را امتیاز تلقی کردن و خود را مختار در قطع و وصل نمودن، عدم تفکیک جرایم.
لازم به ذکر است که این دانشجوی محروم از تحصیل دانشگاه علامه طباطبایی در روز دوشنبه ۷ مرداد ماه سال جاری به طور ناگهانی و بدون اطلاع مقامات قضایی به زندان کارون اهواز منتقل شد.
عضو شورای دفاع از حق تحصیل، در در ١٨تیرماه سال ۱۳۸۸ در شهر قزوین بازداشت شد. در آذر ماه همان سال در دادگاه بدوی به یازده سال زندان همراه با تبعید محکوم شد. این حکم در مراحل بعدی به ۵ سال زندان در تبعید به ایذه کاهش یافت.
متن کامل نامه مجید دری در ادامه آمده است:
بهبهان شهری که قریب به ۳ سال از عمرم را در آن گذراندم، بیآنکه ببینمش. هنگامی که در هنگام تبعید به اهواز از فلکه استیل و خارستون و… میگذشتم دیدم که چقدر با آنها خاطره دارم حتی با ندیدنشان. دیدم که چقدر با این شهر آشنایم بیآنکه در آن قدم زده باشم. چقدر با مردمش آشنایم حتی اگر ملاقاتشان نکردم. بهبهان! بیگمان روزی خواهم آمد و در کوچه و خیابانهایت آنقدر قدم خواهم زد که تلافی این سه سال را بدر کنم. مردم بهبان! کاش میدانستید چقدر مشتاق دیدارتان بودم. چیزی ندیدم از شما جز مهربانی وپیغامهای مکرر پر مهرتان. از اینکه این مدت همراهم بودید سپاسگذارم از اینکه مهمان ناخوانده را مهربانی کردید ممنونم. بهبهان! از همه شما سپاسگذار. امید دیدارتان را دارم.
در راه که میآمدم حدود ساعت ۳/۵ بعد از ظهر بود اوج گرما به سمت اهواز. جاده خشک وحتی تردد ماشینها کم. تا چشم کار میکرد تپه بود وگرما. کوه بود و گرما نخل بود و گرما. مامور انتقال (که غلامی نامی بود) پابندم کرد و دستبند اعتراض کردم گفت: من تشخیص میدهم.
در راه که میآمدم حدود ساعت ۳/۵ بعد از ظهر بود اوج گرما به سمت اهواز. جاده خشک وحتی تردد ماشینها کم. تا چشم کار میکرد تپه بود وگرما. کوه بود و گرما نخل بود و گرما. مامور انتقال (که غلامی نامی بود) پابندم کرد و دستبند اعتراض کردم گفت: من تشخیص میدهم.
راست میگفت ظاهرا قوانین بر اساس سلایق اشخاص است. چون شخص دیگری که جرمش مواد بود و قرار بود به کانون اصلاح و تربیت برود پابند نشد جالب بود برایم که این تشخیص از کجا آمده. پابندی نامناسب که مچ پاهایم را زخم کرد و حتی هنگام دستشویی هم حاظر به باز کردنش نشد. این تشخیص از کجا آمده بود؟ این تبعید از کجا آمده بود؟ این قوانین از کجا آمده؟ تبعید، انتقال، جابجایی در زندان یک عذاب است چه رسد به زندانی دیگر. دیگر چه برسد به اینکه با اجحافی هم روبه رو شوی. جاده، تبعید، گرما، پابند، مسیر طولانی، غربت، دلتنگی، نگرانی، کوه، گذشته، آینده، سراب، تپه، خار، زخم حاصل از پابند، بد رفتاری مامور، غم، چرایی حبس کشیده، حبس مانده، دستبند، دیروز، حال بیسرانجام، فردا، خداحافظی، سلام…
در این مدت به هر که باید نامه نوشتم و خواستار رسیدگی به کارم شدم. اما انگار که نه بیگمان گوشها کرند وچشمها کور. شاید هم خود را به نشنیدن میزنند و میزنند. ۴ سال و اندی از عمرم پشت دیوارهای زندان رفت اما زخمش کهنه نشد که نشد هر بار سرباز میزند و فواره میکند. میجوشد یا در زمان رفته، دوستان رفته، مسیر رفته. بر آن شدم نامهای بنویسم بیآنکه کسی را خطاب کند. نامهای به هیچکس حتی نه به خودم، به که بنویسم وقتی نمیشنوند، نمیفهمند. به که بنویسم وقتی خود را مرکز عالم میدانند و ملاک حق میدانند خود را، آنقدر خودخواه ومتکبرند که میخواهند همه مانند آنها شوند، توهم بیش از این؟ به که بنویسم آنگاه که حتی خود میدانند چه ظلمی روا داشتهاند. به که بنویسم وقتی ۴ سال اندی است هیچ کس نگفته چرا؟ چرا اجازه دفاع به وکیل داده نشد؟ چرا به اتهامی که خود قاضی آنرا بیمورد میدانست و بیادله حکم دادند؟ چرا وقتی قاضی -مستقل! - میگوید تحت فشار بودم کسی نگفت چه فشاری؟ فشار که؟ چرا وقتی حکمم در دیوان نقص شد در عرض کمتر از ۱۰ روز دوباره همان حکم صادر شد؟
حکم من دو بخش داشت: محاربه و فعالیت تبلیغی. چرا محاربه که بر آن اعتراض کردم دادگاه تجدید نظر تایید کرد و بر فعالیت تبلیغی که هیچ اعتراضی نکردم را نقص نمود؟ چرا شکایتم از بازپرس و قاضی حتی مطرح نشد؟! چرا تبعیدم اجرا شد؟! چرا ادامه یافت؟! چرا حتی یکروز برای مراسم ازدواج برادرم که حتی تودیع وثیقه هم شد هم مرخصی ندادند؟ چرا ۲۵۰ میلیون تومان وثیقه برای ۲ سال؟! چرا قاضی در حکم ایذه را نوشت در حالی که آنجا حتی زندان ندارد؟ یعنی نمیدانست؟ این نقص نیست؟! چرا تبعید به بهبهان؟! چرا تبعید دوباره به اهواز؟! چرا، چرا و دها چرای بیپاسخ دیگر.
دو سال و نه ماه را در زندان بهبهان بسر بردم. صرف برخورد خوب گاهی قابل ستایش هم بندان و مامورانش چند نکته از خاطرم نمیرود وقتی به زندان کارون اهواز آمدم و از هواخوریاش توانستم آسمان را هر چند مشبک ببینم کلی لذت بردم و یادم آمد که هواخوری زندان بهبهان با ۳-۴ لایه تور الک پوشانده شده است گاهی در شهر گرد و غبار بود اما در هواخوری ما چیزی نمیفهمیدیم بس که پوشیده بود. تردد هوا بسیار کم و این باعث تشدید گرما میشد. هر مسول و بازدید کنندهای که میآمد، دید. گفتم دهها بار. اما هر بار بیثمرتر از بار پیش. تنفس هوای تازه آرزو بود دیدن آسمان رویا.
زندانی که ۲ الی ۲/۵ برابر ظرفیت در آن چپانده شده بودند تعداد دستشویی و حمامها کم. و هر روز سختگیری بیشتر. فضا امنیتیتر. حتی ملاقاتها هم محدود شد و محدودتر. زندانی که کتابخانه نداشت. فعالیت فرهنگیاش لنگ ۱۰۰ هزار تومان میماند. جایی هم نداشت برای برگزاری کلاس، اما مرخصی ملزم به شرکت کلاس و کسب امتیاز بود! وقتی ۱۰-۱۲ نفر در حیاط بازی میکردند و سیصد و اندی نفر دیگر حتی به سختی دستشویی میتوانستند بروند، چه رسد به راه رفتن. کف خوابهایی که هر روز بیشتر میشود. مامور ملاقاتی که گاهی خودسر و یک تنه جلوی ورود کتاب و وسایل دیگر حتی لباس زیر را هم میگرفت. آبدارخانهای که بسته شد. سیگار ممنوع شد وسپس با اصرا محدود به وینستون ۶۰۰۰هزار تومانی. پارتی بازی در اعطای امتیازات گاهی و سختگیریهای روز افزون برای اعطا. همه چیز را امتیاز تلقی کردن و خود را مختار در قطع و وصل نمودن، عدم تفکیک جرایم.
تلاش گاهی مداوم مسئولین زندان اما بینتیجه ماندنش بر اثر عدم دریافت بودجه، نداشتن مکان، رشد جمعیت زندان و عدم حبس زدایی. کیفیت بسیار پایین غذاها به دلیل صرفه جویی در هزینهها و خرید ارزانتر و در نتیجه بیکیفیتترینها که حتی با تلاش بچههای آشپزخانه که شب و روز زحمت میکشیدند اصلا قابل خوردن نبود. بازدیدکنندگان و بازرسینی که بیشتر در فصل زمستان که هوا خوب بود میآمدند و هیج کار مثبتی انجام نمیدانند جز اعمال محدودیتی بیشتر. نظارت شدید بر زندانیان که حرفی نزنند که اگر زدند تبعید میشوند و یا مرخصیشان لغو میگردد. این بجز آماده سازی قبل از آمدن بازرسین بود و بازرسیهایی که حتی زلزله ۷ ریشتری هم اینچنین نمیکرد هر تکه وسیلهای جایی. همه چیز پاره و درهم ریخته و خلی چیزهای دیگر.
خواستم مخاطبم را دیوار تلقی کنم ولی میدانستم با شنیدن این حرفها فرو میریزد پس ترجیح دادم بیمخاطب باشد چه ممکن است اینها خود معیار رعایت حقوق بشر عدهای باشد و ناخواسته این معیارها را زیر سوال ببرم و آنگاه حقوق بشر الگو شدهٔ جهانی آقایان آسیب ببیند!
درحال در اهوازم. زندان کارون. شهری دیگر. ادب حکم میکند که در بدو ورودم سلامی عرض کنم: اهواز سلام! مهمان ناخوانده نمیخواهید؟!