۱۳۹۲ آذر ۸, جمعه

گزارشی از وضعیت یک اعدامی تبعه افغانستان در زندان مرکزی زاهدان







عوض خان شیخ محمدی زندانی متهم به قتل در زندان زاهدان با وجود اخذ رضایت از شکات در خطر اجرای حکم اعدام بسر می‌برد.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، عوض خان شیخ محمدی از اتباع کشور افغانستان متهم است که ۵ سال پیش مرتکب قتل یک شهروند افغانی دیگر در ایران شده است.
وی در این خصوص به گزارشگر هرانا گفت: "دادگاه عمومی زاهدان من را به اعدام محکوم کرد و پس از گذشت ۲ سال موفق به اخذ رضایت محضری از شکات پرونده خود شدم که در افغانستان زندگی می‌کردند."
وی در ادامه گفت: "دادگاه عمومی رضایت شکات را قبول نکرد و گفت چون این رضایت‌نامه در افغانستان ثبت شده ما نمی‌توانیم اصالت آن را تایید کنیم. برای همین رضایت نامه را از مراجع استعلام کردند و وزارت خارجه ایران و سفارت و کنسولگری افغانستان تایید کردند که این رضایت نامه محضری واقعی است. ولی باز هم دادگاه رضایت نامه من را قبول نکرد و گفت حفاظت زندان این را تایید نکرده است. وقتی به نزد حفاظت هم می‌روم جواب درستی به من نمی‌دهند."
وی در ادامه گفت: "اکنون نزدیک به ۳ سال است که من رضایت نامه گرفته‌ام ولی هر لحظه ممکن است حکم اعدامم به اجرا در بیاید."
وی در پایان گفت: "من در ایران هیچ کسی را ندارم که دنبال پرونده‌ام برود و یا کمکی به من بکند. وضعیت غذای زندان زاهدان بسیار بد است و به هیچ وجه قابل خوردن نیست. من برای اینکه هزینه خوراک خود را تامین نمایم در زندان اقدام به شستشوی رخت و ظروف زندانیان دیگر می‌کنم." 

احضار مجدد خالد حسینی به دادگاه







سید خالد حسینی فعال کارگری و عضو کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری برای بار چهارم جهت محاکمه احضار شد.
روز چهار شنبه ۶ آذر ماه سال جاری به وکیل وی اقای حمید خلج اطلاع داده شدکه نامبرده در روز ۱۶ در ماه جهت محاکمه در شعبه اول دادگاه انقلاب سنندج حاضر شود.
به گزارش تارنمای کمیتهٔ هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری، خالد حسینی که روز ۱۷ اسفند ماه ۹۱ و در آستانه روز جهانی زن توسط نیروهای اداره اطلاعات در خانه‌اش دستگیر شده بود، مدت۳۱ روز در آن اداره بازداشت و مورد بازجویی قرار گرفت و سپس با قرار وثیقه ۵۰ میلیون تومانی از زندان آزاد شد.
وی همچنین طی چند ماه گذشته چندین بار احضار و مورد محاکمه قرار گرفت که در آخرین احضار در تاریخ ۲۵ آبان ماه سال جاری بنابه شکایت اداره اطلاعات در شعبه ۵ بازپرسی به اتهام تبلیغ علیه نظام از طریق نوشته و مصاحبه مورد بازپرسی قرار گرفت و ضمن دفاع ازخود در این بازپرسی از حیث اتهامات تبرئه شد.

بی خبری از وضعیت افشین ندیمی و مهرداد صبوری







از وضعیت سلامت افشین ندیمی ومهرداد صبوری هیچ اطلاعی در دست نیست.
خانواده‌های دو عضو بازداشتی کمیتهٔ هماهنگی در شهر کامیاران بعد ازگذشت ۲۱ روز همچنان از وضعیت سلامت فرزندانشان که در بازداشت ادارهٔ اطلاعات بسر می‌برند، بی‌خبرند.
به گزارش تارنمای کمیتهٔ هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری،بعد از گذشت سه هفته از بازداشت این فعالین کارگری هیچ خبری از وضعیت سلامتی ایشان در دسترس نیست.

بررسی حقوقی عدم حضور احمدی نژاد در دادگاه









مطابق اصل ۴۹ قانون اساسی، رسیدگی به اتهام رئیس جمهور و معاونان و وزیران او درباره جرائم عادی با اطلاع مجلس در دادگاه‌های عمومی دادگستری می‌باشد که متعاقباً قانون تعیین حدود و وظایف و اختیارات رئیس جمهوری در ماده ۱۹ مقرر می‌دارد رسیدگی به اتهامات مربوط به تخلفات، در رابطه با وظایف و اختیارات رئیس جمهور در صلاحیت دیوان عالی کشور است و در جرائم عادی با اطلاع مجلس، دادگاه‌های عمومی دادگستری صالح به رسیدگی می‌باشند.
در بدو تشکیل پرونده محمود احمدی‌نژاد، موضوع صلاحیت ذاتی و محلی محاکم مورد اختلاف قرار گرفت که این پرونده در دادگاه‌های عمومی دادگستری رسیدگی شود یا در دادگاه کیفری و یا در دیوان عالی کشور، و همین امر اختلافاتی را در محاکم ایجاد کرد که پس از طی مسیر پرونده در هریک از این محاکم، پرونده جهت تعیین صلاحیت به دیوان عالی کشور ارسال و این دیوان دادگاه کیفری استان را برای رسیدگی صالح اعلام نمود زیراکه مطابق قانون، دادسرا حق دخالت در این پرونده را نداشته و دادگاه می‌بایست تحقیقات را بصورت مستقیم طبق قانون آئین دادرسی کیفری در مبحث تحقیقات انجام دهد، تا این مرحله اقدامات صورت یافته از سوی محاکم و دیوانعالی کشور وفق مقررات قانونی است و تنها می‌توان ایراد ایجاد اطاله دادرسی را وارد دانست.
پس از وصول پرونده توسط دادگاه کیفری، این دادگاه رسیدگی به پرونده را با تعیین وقت چند ماه شروع! وسپس مطابق ماده ۱۱۲ قانون آیین دادرسی کیفری احضارنامه برای دعوت متهم صادر نموده است!
در صورتیکه در پرونده‌های کیفری مطروحه در دادسرای عمومی رسیدگی مقید به وقت نیست و باید بصورت فوری و خارج از نوبت برای جلوگیری از امحاء آثار جرم و یا ازبین رفتن بینه و دلایل یا جلوگیری از تبانی با شهود یا غیره، رسیدگی آغاز ودر صورت توجه اتهام، متهم سریعاً احضارگشته و تحصیل دلایل سریعاً انجام پذیرد.
اما متاسفانه در این پرونده برابری افراد در مقابل قانون رعایت نشده و بدواً تعیین وقت چند ماهه جهت رسیدگی تعیین گشته است! که در ‌‌نهایت هم در موعد مقرر متهم پرونده آقای احمدی‌نژاد یا وکیل ایشان در محکمه حضور نیافته است که حتی حضور وکیل متهم نیز نمی‌توانست دلیل قانونی بر عدم حضور وی باشد. زیرا که مقنن در ماده ۱۲۸ قانون آیین دادرسی کیفری حضور وکیل متهم را در مرحله تحقیقات بدون دخالت در امر تحقیق آن هم با اجازه دادگاه تجویز نموده است پس حضور متهم در هر حال الزامی می‌باشد ومطابق ماده ۱۱۳ قانون آیین دادرسی کیفری علت حضورو نتیجه عدم حضور در جلسه تحقیقات باید دراحضارنامه قید گردد مگرمطابق تبصره‌‌ همان ماده در صورتیکه که مصلحت اقتضا نماید نتیجه عدم حضور یا علت حضور در احضارنامه قید نخواهد شد.
مطابق ماده ۱۱۶ قانون آیین دادرسی کیفری متهم موظف به حضور در محکمه وجلسه تحقیقات بوده وعدم حضور وی باید با اعلام عذر موجه به محکمه باشدکه معاذیر موجه مورد قبول قانون که در ذیل همین ماده ذکر گردیده است عبارتند:
(نرسیدن احضارنامه یا دیر رسیدن آنکه مانع حضور شود، ابتلا به بیماری مانع حرکت، فوت همسر یا یک از اقرباء تا درجه سوم از طبقه دوم، دچارشدن به حوادث غیر مترقبه از قبیل آتش سوزی، تصادف ویا حوادث قهری و طبیعی و یا در توقیف بودن).
در صورت عدم حضور متهم و عدم اعلام عذر موجه به محکمه، ماده ۱۱۷ قانون آیین دادرسی کیفری جلب متهم را تجویز نموده است که اکنون متهم آقای احمد‌نژاد در صورتیکه با فوریت که آن راهم نمی‌توان بیش از ۲۴ ساعت در نظر گرفت عذر موجه خود را به دادگاه کیفری اعلام ننموده باشد قضات رسیدگی کننده مکلف هستند دستور جلب فوری متهم را صادر و رسیدگی به پرونده را با رفع اطاله دادرسی ادامه دهند، ولی با توجه به قرائن و اوضاع مشهود است که مجدداً اصل برابری یکسان بودن همه در مقابل قانون زیر سوال خواهد رفت و متهم پرونده، که در واقع جرائم ارتکابی وی را نمی‌توان خلاصه به موارد اتهامی مطروحه در این پرونده نمود ازچنگال قانون فرار خواهدکرد چراکه اگر امروز قانون در کشور من بصورت صحیح رعایت می‌گردید محمود احمدی‌نژاد باید با اتهامات قتل معترضین به نتیجه انتخابات ۱۳۸۸، تقلب در نتیجه انتخابات، سوءاستفاده از موقعیت، ناقض حقوق بشر و غیره مورد محاکمه قرار گرفته و به اشد مجازات محکوم می‌گردید ووضعیت موجود خود یکی از دلایل بارز عدم برابری افراد در مقابل قانون در ایران و تجاوز به حقوق شهروندی مردم ایران می‌باشد.
نویسنده: محمد علی خلیلی
وکیل پایه یک دادگستری، کار‌شناس ارشد رشته حقوق بین الملل

محمد نوری‌زاد: یک پوزش‌خواهی بزرگ به ایرانیان یهودی بدهکاریم








محمد نوری‌زاد، روزنامه‌نگار، فیلم‌نامه نویس و کارگردانی‌ست که تا پیش از انتخابات جنجال برانگیز ریاست جمهوری سال ۸۸ در ایران، در روزنامهٔ کیهان قلم می‌زد اما پس از آن و به دلیل مواضع انتقادی که اتخاذ کرد، بازداشت و از سوی دادگاه انقلاب تهران به حبس محکوم شد.
وی علاوه بر این مواضع انتقادی، پس از آزادی از زندان نیز فعالیت‌های انسان‌دوستانه و جسورانهٔ بسیاری انجام داده که از نمونه‌های اخیر آن و در دفاع از اقلیت‌های مذهبی، می‌توان به دیدار با یک خانوادهٔ بهایی و بوسه بر پاهای کودک این خانواده اشاره کرد.
با آقای نوری‌زاد که در سفر به سر می‌برد، مصاحبه‌ی کوتاه تلفنی‌ای داشتیم و از وی پرسیدیم که آیا از ایرانیان کلیمی هم به همین نحو دفاع خواهد کرد؟ او می‌گوید که «برای شخص بنده، کلیمیان هیچ تفاوتی با من شیعه ندارند و فرزندان آن‌ها، فرزندان من هستند و فرزندان من، فرزندان آن‌ها…»
آقای نوری‌زاد، دفاع شما از اقلیت‌های مذهبی در ایران، در حداقل یک‌سال اخیر، اقدامی جسورانه و سازنده بوده. در همین رابطه با توجه به موضوع پروندهٔ ویژهٔ این شمارهٔ خط صلح از شما می‌پرسم: آیا به همین شیوه از کلیمیان یا‌‌ همان ایرانیان یهودی و حقوق آن‌ها نیز دفاع خواهید کرد؟
حتماً همین‌طور خواهد بود. بنده مطلقاً تفاوتی بین یک کلیمی، یک مسلمان شیعه، یک بهایی، یک کمونیست، یک مسیحی و یک زرتشتی به لحاظ حقوق شهروندی نمی‌بینم. یعنی حاکمیت در هر مرتبه‌ و با هر گرایشی که هست، می‌بایست طبق قانون به همهٔ شهروندان یکسان نگاه بکند. متاسفانه و شوربختانه، ما اینجامعه را به خواص و عوام و خودی و غیرخودی و شهروندان درجه یک و درجه چند، تقسیم بستیم و آشوبی در حوزهٔ آرامش روانی و اعتقادی مردمان خودمان پدید آوردیم. به گمان من، این یک گناه نابخشودنی‌ست و آسیب‌های فراوانی را که ما بر شاکلهٔ زندگی هم‌وطنانمان وارد کردیم، حتماً در آینده واشکافی خواهد شد و مشاهده خواهیم کرد که چه ظلمی به هم‌وطنانمان کردیم.
برای شخص بنده، کلیمیان هیچ تفاوتی با من شیعه ندارند و فرزندان آن‌ها، فرزندان من هستند و فرزندان من، فرزندان آن‌ها. ما باید مجاوران اعتقادی درستی برای هم‌دیگر باشیم و این اتفاقاً از آموزه‌های دینی ما است و ما حرکت جدید و عجیب غریبی نباید انجام بدهیم. این چیزی که متاسفانه به صورت تابو در آمده و به صورت حصارهای به هم‌پیوسته بین هم‌وطنانمان جدایی افکنده و عامل مستقیم آن هم، اتفاقاً حاکمیت، یا جماعتی در میان حاکمیت، بودند که باعث و بانی این فاصله و جدایی شدند و به آن دامن زده‌اند.
اما من اطمینان دارم، هنگامی که در آینده خردمندی‌ها به هم پیوند بخورد، ما قطعاً یک پوزش‌خواهی بزرگ به اقلیت‌های خوبمان بدهکاریم و من روزهای خوب و مبارکی را در آینده می‌بینم. متاسفانه و شوربختانه جمهوری اسلامی شعار هم‌زیستی مسالمت آمیز با اقلیت‌ها را داد، ولی هیچ‌گاه در این شعار صداقت نداشت؛ طوری که هم‌وطنان کلیمی ما تقریباً در مجموع احساس امنیت خاطر در سرزمین خودشان نداشتند. بله ما مثلاً از کلیمیان و زرتشتیان یک نماینده در مجلس داریم، اما این یک نماینده، جز این‌که در آن‌جا عمدتاً ساکت می‌نشیند-مثل بقیهٔ نماینده‌ها-، چه کاری می‌تواند انجام دهد؟ این نماینده چه‌قدر امکان این را دارد که خواسته‌های موکلین خودش را مطرح بکند؟
به هر حال، همان‌طور که گفتم، من فکر می‌کنم ما یک پوزش‌خواهی بزرگ نسبت به همه و همه، حتی به کمونیست‌ها و بهاییان بدهکاریم؛ چون اتفاقاً یک اقلیتی در جامعهٔ ما جدیداً ظاهر شده که قبلاً نبود و آن اقلیت، اقلیتِ شیعه است. در واقع یک جماعتی با اسم شیعه، که معدود هم هستند، بر یک اکثریت شیعه که‌شان اقلیت پیدا کرده، دارند حکومت می‌کنند و تمام مناسبات را به هم می‌ریزند و این اقلیت گسترده و وسیع، اتفاقاً هیچ نقشی در امورات کشوری ندارد و این اکثریتی که حالا شکلی از اقلیت پیدا کرده، شرمسار این هست که اقلیت‌های دیگر در اینجامعه، در حال آسیب دیدن هستند و آرامش روانی، اجتماعی و اعتقادی ندارند.
چرا تاکنون از این اقلیت مذهبی سخن نگفته‌اید، آیا چنین چیزی در برنامه‌های آیندهٔ شما وجود دارد؟
دلیل این‌که چیزی نگفتم، این بود که فضا بسیار تلخ و امنیتی و ناممکن بود و صمیمانه می‌گویم: من تا قبل از سال ۸۸ می‌ترسیدم و یا شاید قدرت درک این‌ را نداشتم که یک یهودی-یک بهایی، شانه به شانهٔ یک مسلمانِ شیعه، دارای حقوقی‌ست مسلم و اجتناب ناپذیر. این را یا نمی‌فهمیدم، یا اگر هم می‌فهمیدم، شهامت‌ ابرازش را نداشتم. خب همهٔ ما خیلی می‌ترسیدیم… اما با حادثهٔ سال هشتادو هشت و این‌که بسیاری از مناسبات سیاسی به هم ریخت و بسیاری از چهره‌ها، ذات پنهان خودشان را آشکار کردند و عرصهٔ رسانه‌ای، از حوزهٔ تملک حاکمیت بیرون رفت و مردم و افکار عمومی توانستند با هم ارتباط پیدا کنند، این شهامت کم‌کم متولد شد و این جهالت بزرگ که بر ذهن بنده حاکم بود، کم‌کم جای خودش را به یک نگاه باز‌تر و یک خردمندی تهی از تعصبات دینی داد، طوری که من احساس کردم به تعویق انداختن این پوزش‌خواهی نسبت به اقلیت‌ها، یک جرم و جفای مضاعف است. این است که قطعاً در آینده هم، ما هم‌چنان این راه را ادامه خواهیم داد و ثابت خواهیم کرد که هیچ تفاوتی میان ما و سایر عزیزانی که به هر اعتقادی گرایش دارند، وجود ندارد.
جناب نوری‌زاد، از اقلیت کلیمیان در ایران (ایرانیان یهودی)، به عنوان اقلیتی خاموش هم یاد می‌شود، چرا که از آنان در مورد تضعیفِ حقوقشان کمتر یاد می‌شود؛ حتی آنان در گزارش اخیر گزارش‌گر ویژهٔ سازمان ملل هم جایی نداشته‌اند. با این وصف، شما تصور می‌کنید آن‌طور که حکومت ایران تبلیغ می‌کند، خاموشی آن‌ها حتی در قبال نقض حقوقشان، که دستکم در قوانین اظهر‌ُمن‌الشمس است، ناشی از رضایت آنان و شرایط مناسبشان است یا با توجه به شناخت خودتان از حکومت، آن را ناشی از فشار بیشتر بر اینجامعه می‌دانید؟
کلیمیان سرزمین ما، بیشتر به خاطر اسرائیل آسیب دیدند؛ بعد از پیروزی انقلاب و شعارهای محو اسرائیل، طبیعتاً دم دست‌ترین چیزی که برای تاختن وجود داشت، کلیمیان سرزمین ما بودند. به هر حال در گمان افکار عمومی شیعیان، یک تعبیری بین کلیمیان ایرانی و اسرائیل است و کلیمیانِ ما برای اینکه ثابت بکنند هیچ ارتباطی با آن‌جا ندارند، روی به خاموشی بردند. کلیمیان ما قرن‌ها در کنار ما و در کنار اجداد ما به سلامت زیسته بودند، اما ناگهان با برآمدن جمهوری اسلامی و سرشاخ شدن جمهوری اسلامی با اسرائیل و صهیونیسم، متاسفانه بخشی از این اثریت‌ها به سمت کلیمیان داخل احاده داده شد و کلیمیان هم‌وطن ما از تیر و ترکش‌هایی که به سمت اسرائیل به صورت شعار پرتاپ می‌شد، بی‌نصیب نماندند.
من گمان و تصورم این است که خاموشی کلیمیان آرام ما، بیشتر از این جهت بود که مبادا اعتراضی، درخواستی و یا کاری کنند که بلافاصله آن‌ها را به اسرائیل بند کنند. به هر روی این الصاق برچسب‎‌های غیر مستند و اثبات نشده به یک تخصص در جمهوری اسلامی بدل شد، جوری که یک نفر با یک ادلهٔ پوچ، می‌توانست یک جماعتی را به اصطلاح به سینهٔ دیوار بسپارد و آن‌ها را محدورالدم بداند؛ بدون اینکه برای این ادلهٔ خودش دلایل متقن ارائه دهد. کلیمیان ما به خاطر اسرائیل سوختند و فرصتی برای درخواست حقوق خودشان نداشتند؛ کما این‌که حتی زرتشتیان و یا مسیحیان هم به یک شکلی مانند کلیمیان بودند و به علت شرایط جنگ و شرایط بعد از آن و تنگ نظری‌هایی در حاکمیت بود، هیچ وقت به اقلیت‌های ما این فرصت داده نشد که شانه به شانهٔ سایرین به حقوق تباه شده‌ و بایستهٔ خود انگشت بگذارند و حاکمان را برای اعادهٔ این حقوق فرا بخوانند.
پس با این تفاسیر رفتار حکومت ایران با این اقلیت را رفتاری سیاسی می‌دانید تا برگرفته از باورهای مذهبی؟
بله، برای اینکه قرن‌ها شیعیان در کنار یهودیان در استان‌های مختلف زندگی کرده بودند و اصلاً مشکلی هم نداشتند؛ با برآمدن جمهوری اسلامی ایران و ماجرای صهیونیست و شعارهایی که به زندگی و به سبد نیازمندی‌های ساعت به ساعت مردم راه یافته بود، کلیمیان ایران ناخودآگاه به سمت خاموشی اهاله داده شدند؛ چرا که کمترین درخواست حق از جانب آن‌ها، بهانه به دست حاکمان می‌داد که به اسرائیل متصل بشوند.
من تصورم این هست، مگر اینکه حالا دلایل دیگری باشد که من از آن‌ها خبر نداشته باشم.
و به عنوان آخرین سوال؛ آیا سخنی با جوانان و کودکان یهودی ایرانی که رنج و درد تبعیض و نقض حقوق را چشیده‌اند و هم‌چنان به سرزمین ما مهر می‌ورزند، دارید؟
شما این همه اصرار نکنید بگویید کودکان یهودی، جوانان یهودی و یا دختران و پسران یهودی؛ این‌ها ایرانی هستند، حالا ما تقسیم بستیم به اینکه یکی شیعه باشد و یکی یهودی. من شاید در حال شعار دادن باشم و حرف من ظاهراً آرمانی ست، ولی آن‌چه که در جامعه جاری‌ست، واقعیتی انکار ناپذیر است.
ببینید در حوزهٔ استخدامی، یهودیان هیچ جایی ندارند، یا در سایر حوزه‌ها، در اینکه مسئول باشند، مدیر باشند و در یک جایگاه مدیریتی قرار بگیرند، یهودیان حضور ندارند… ولی من به کودکان یهودی و به عزیزان یهودی این اطمینان را می‌دهم که ما با یک شیب ملایم اما مداوم به سمتی خواهیم رفت که یهودیان سرزمین ما متناسب با لیاقت و بضاعتی که دارند، در مصادر امور قرار بگیرند، چون عقلانیت این را حکم می‌کند. مثلاً شما یک جوان بیست و پنج سالهٔ تحصیل‌کردهٔ یهودیِ ایرانیِ وطن دوستِ خردمندِ مدیر را در نظر بگیرید؛ این جوان به نظر من هزاران برابر از یک فرد شیعهٔ کارندانِ دروغ گویِ متظاهر، بهتر و مناسب‌تر است و ما برای اینکه ایران را بسازیم از این تنگناهای کودنانه و ظالمانه باید دست بشوییم و به سمت عقلانیت خیز برداریم.
ممنون از وقتی که در اختیار ماهنامهٔ خط صلح قرار دادید.

مصاحبه از سیمین روزگرد

بهار رفته‌ی مطبوعات در گفتگو با عیسی سحرخیز








عیسی سحرخیز، روزنامه نگار سر‌شناس، در تیر ماه سال ۱۳۸۸ و به دنبال دستگیری‌های گستردهٔ پس از انتخابات جنجال برانگیز سال ۸۸، بازداشت شد. وی که در مهرماه سال جاری و در بیمارستان برگهٔ آزادی خود را دریافت کرده است، از سوی قاضی صلواتی، رئیس شعبهٔ ۱۵ دادگاه انقلاب تهران، به اتهامات «توهین به رهبری» و «تبلیغ علیه نظام» به تحمل ۳ سال حبس تعزیری محکوم شد و خرداد ماه سال گذشته با وجود اتمام محکومیت‌اش آزاد نشد و در پروندهٔ دیگری به ۱ سال و نیم زندان محکوم شد.
عیسی سحرخیز، مدیر کل مطبوعات داخلی وزارت ارشاد در دولت سید محمد خاتمی و مدیر مسئول روزنامهٔ «اخبار اقتصاد» و ماهنامهٔ «آفتاب» بود که هر دوی آن‌ها توقیف شده‌اند. علاوه بر این، وی از بنیانگذاران انجمن دفاع از آزادی مطبوعات است.
به مناسبت آزادی آقای سحرخیز، از طرف مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، به منزل وی رفتیم و ضمن این دیدار، همکارمان در خط صلح نیز با وی به گفتگوی مفصل نشست.
عیسی سحرخیز، در این گفتگو، ضمن این‌که تاکید می‌کند دو ماه و نیم مرخصی از مسئولان طلبکار است، بعید می‌داند که به دوران بهار مطبوعات برسیم.
آقای سحرخیز قبل از هر سوالی تبریک خط صلح را برای آزادی‌ اخیر خودتان بپذیرد. لطفاً به عنوان یک زندانی عقیدتی که به صورت برجسته‌ای در دوران زندان از مشکلات عدیدهٔ جسمی و پزشکی رنج برده‌اید، ما و خوانندگانمان را از وضعیت فعلی جسمی خود مطلع بفرمائید.
متشکرم. من بیماری‌های متعدد صعب العلاج که در واقع بعضی از آن‌ها لاعلاج هستند، دارم. مهم‌ترین مسئله شاید بتوان گفت نارسایی کلیه هست بدین معنا که حدود ۷۰ درصد از کلیه‌های من کار نمی‌کند و این کار نکردن خود به خود روی عملکرد کلیه و قلب تاثیر می‌گذارد و باعث نوسان فشار می‌شود. در کنار آن مشکلات عروقی و قلبی وجود دارد؛ بطن چپ‌ام ضخیم شده و ضربان قلب‌ام از لحاظ عروقی به گونه‌ای هست که وقفه‌ای بین خونی که پمپاژ می‌شود با خونی که برگشت داده می‌شود، به وجود آورده و در مواقعی خون رسانی به مغز انجام نمی‌شود و این مسئله باعث می‌شود که من در واقع به یک‌باره سقوط کنم…
در کنار این‌ها مشکل پتاسیوم هست. غدد فوق کلیوی‌ام بیش فعال شده و این بیش فعال شدن، باعث شده که پتاسیوم بدن‌ام دفع شود و خود پتاسیوم یکی از الکترولیزهای حساس بدن هست که باز هم روی کلیه‌ها اثر می‌گذارد و عملکرد کلیه و قلب را تحت تاثیر قرار می‌دهد، باید دائم آزمایش خون انجام شود و دارو‌هایم اندازه‌گیری و کم و زیاد شود؛ چون‌که بالا بودن خود پتاسیوم باعث مسموم شدن خون و در ‌‌نهایت ایست قلبی می‌شود، پایین بودن‌اش هم مرگ قلبی را در پی دارد؛ یعنی باید در یک اندازهٔ مشخصی این کار انجام شود. خلاصه در رابطه با این مشکلات من نواسان شدیدی دارم؛ هم‌زمان هم بالاست، هم پایین و در فاصلهٔ دو-سه ساعت فشار خون‌ام تغییر می‌کند و پزشکان نمی‌توانند کنترل‌اش کنند. غیر از این، خب مریضی‌های دیگری هم هست مثل مشکل تیروئید که آن هم باید کنترل شود. در کنارش مشکل کم‌خونی وجود دارد یا به اصطلاح شرایط خاصی هست (تالاسمی می‌نور) که آن هم باید همیشه کنترل شود. بیماری‌های دیگری مانند دیسک کمر و دیسک گردن هم هست.
آقای سحرخیز مشاهده شده که افراد زیادی پیش از این‌که بازداشت شوند در عین سلامتی، جوانی و شادابی بوده‌اند اما، در زمان بازداشت و یا زندان به بیماری‌های متعدد و بعضاً جدی بسیاری مبتلا می‌شوند. شما دلایل و ریشهٔ این مشکلات را در چه می‌دانید؟
ببینید، محیط زندان خودش استرس‌زا هست و همین استرس باعث می‌شود که فشار خون دائم در حال نوسان باشد. ما افرادی را داریم که به دلیل فشارهای دوران بازجوییشان، دیدن یک مامور یا یک بازجو سیستمشان را کاملاً به هم می‌زند و دچار شرایط خاص و عصبی می‌شوند؛ به این دلیل هم هست که به نظر من کسانی که در زندان هستند، باید بعد از آزادی به یک روانکاو مراجعه کنند که با دارو و یا گفتگوهایی که انجام می‌دهند، خاطره‌ها و ذهنیت‌های فرد را پاک کنند. در واقع تا آن مسائل پاک نشوند، در ضمیر ناخودآگاه افراد آن شرایط روحی و جسمی سخت وجود دارد. این خود به خود یکی از عوامل هست. تغذیهٔ نامناسب هم مسئلهٔ بسیار بدی هست؛ غذای زندان از نظر کیفی اصلاً قابل خوردن نیست، در برنامهٔ غذایی زندان نه مرغ هست، نه گوشت و نه ماهی، فقط تنها چیزی که هست سویاست، آن هم سویایی که حیوانی‌ هست و این سویا را شاید جلوی‌‌ همان حیوان هم بگذارند، نخورد. شما حساب کنید که آبگوشت -چیزی که اسمش همراه با گوشت هست-، با سویا درست شود. در شرایطی که همه می‌گویند روغن جامد استفاده نکنید، در زندان روغن جامد مصرف می‌شود که این روغنِ جامد، باعث مشکلات عروقی می‌شود. فضا، فضای دربسته هست و هوای آزاد به اندازهٔ کافی وجود ندارد؛ مخصوصاً در زندان رجایی‌شهر که فقط دو ساعت در روز امکان دسترسی به هواخوری هست. آن دو ساعت هم معمولاً زمانی‌ست که وقت نهار است. دسترسی به مواد غذایی هم مشکل هست. من به دلیل همین نیاز به پتاسیوم، بایستی گوجه فرنگی و آب گوجه فرنگی مصرف می‌کردم، حساب کنید که پیاز و گوجه فرنگی، این ابتدایی‌ترین وسایلی که نیاز هست، حدود دو-سه ماهی بود اصلاً در رجایی شهر وجود نداشت. در اوین بعضاً می‌رفتند و تهیه می‌کردند. کمبود یک سری مواد پروتئینی باعث بروز یک سری عوارضی می‌شود و این عوارض خود به خود فرد را به سمت مصرف دارو می‌کشاند و باز خود دارو مصرف کردن یک سری عوارض جانبی دارد. وقتی تعداد دارو‌ها زیاد باشد، روی هم‌دیگر اثر می‌گذارند و ترکیبشان عوارض منفی دارد. خود من وقتی از زندان آمدم، برای اولین بار که به بیمارستان رفتم، بیست و سه نوع دارو مصرف می‌کردم و مثلاً در یک مورد من وزوزِ گوشی پیدا کرده بودم که متخصصینی که این را بررسی کردند، گفتند که: شما چهار نوع از داروهایی که می‌خورید، عوارضش وزوزِ گوش هست و خود همین وزوز، می‌دانید که مغز انسان را تحت تاثیر قرار می‌دهد…
بر می‌گردم به‌‌ همان بحث اول شما؛ ببینید در زندان مثلاً مدت زیادی قبل از این‌که زندانی بخواهد دادگاهی شود، او را به سلول انفرادی انتقال می‌دهند. در سلول انفرادی، غیر از مواردی که توالت در داخل سلول هست (که آن هم خودش مسائل دیگری ائم از سوسک و بوی تعفن را در پی دارد)، بیرون رفتن برای استفاده از توالت، مشکل هست. آن ساعات طولانی جمع شدن ادرار و دفع نشدنش، مخصوصاً برای افرادی که سنشان بالا هست و دچار بیماری پروستات و این‌ها هستند، باعث می‌شود که مثانه پر شود و ادرار به داخل کلیه برگردد و این سلول‌های کلیه را می‌سوزاند. یا مثلاً مواردی بوده که روی کلیهٔ من اثر داشته: من را در یک مقطعی به عنوان تنبیهی (اگر اشتباه نکنم هفدهم یا هجدهم بهمن ماه سال ۸۸ بود و شب سردی هم بود و دمای هوای تهران شش- هفت درجه زیر صفر بود) در شرایطی که ساعت یکِ نیمه شب بود، دو ساعت بدون جوراب و بدون دمپایی و با یک لباس معمولی زندان و بدون لباس گرم، به پشت‌بام بردند و مجبور شدم برای این‌که گرم شوم، با پای برهنه بدوم. یک مثال برایتان می‌زنم؛ شما وقتی دست به فریزر می‌زنید، می‌بینید که دست شما می‌چسبد. پاهای من هم به زمین می‌چسبید و دچار یخ زدگی شدند. بر اثر همین شرایط، دچار بیماری‌های زیادی شدم؛ سینوس‌هایم همه چرکی شد، ریه‌ام چرک کرد، پا‌هایم همه تاول زده بود… دکتر که من را معاینه کرد، گفت که عصب‌های پا‌هایت به دلیل سرما، سوخته و دیگر کار نمی‌کند و الان هم در بخشی از انگشتانم مشکل هست. همین‌طور بعد‌ها گفتند که این نارسایی‌های کلیه‌ات می‌تواند خودش ناشی از این مسائل باشد.
در نتیجه منظورم این هست که عوارض زندان هر کسی را به گونه‌ای تحت تاثیر قرار می‌دهد و این مسئله باعث می‌شود که اکثر افراد به ویژه از لحاظ روحی، اگرچه قدرت روحیه‌شان بالا باشد، اعصابشان تحت فشار قرار بگیرد. مثلاً شما نگاه کنید که به برخی زندانیان دائماً می‌گویند که می‌خواهیم شما را به صورت مشروط آزاد کنیم و این فرد در انتظار آزادی می‌ماند. اگر فرد به خودش وعدهٔ آزادی و یا حتی مرخصی بدهد، چشم‌هایش دائم به در است که یک کسی در را باز کند و حکم آزادی‌اش را بیاورد. خب ببینید افراد نادری هستند که در این شرایط قرار نمی‌گیرند و بی‌خیال طی می‌کنند و می‌گویند حالا هر وقت درِ زندان باز شد و به من گفتند برو، من آن موقع فکر می‌کنم که آزاد شدم. مخصوصاً خیلی از زندانیان، مثل خودم، که مرخصیشان را هم ندادند. خب من بر اساس آئین‌نامهٔ زندان، سالی یک ماه باید مرخصی می‌رفتم و در عمل، چهار ماه و نیم من طلب‌کار بودم و دو ماه و نیم‌اش را به من ندادند و دو ماه به آزادی‌ام مانده بود که من را آزاد کردند؛ آن هم در شرایطی که حدس می‌زدند که من به سمت اعتصاب غذا بروم و در واقع فکر می‌کردند حالا که من امکان دارد دست به اعتصاب غذا بزنم، بهتر است که همراه با اعتصاب غذا آزاد نشوم.
این قانون وجود دارد که فردی که یک سوم حبس‌اش را کشیده، می‌توانند آزادش کنند. خب این را باید اجرا کنند؛ البته در مورد بسیاری از زندانیان مانند سارقین و یا موادی‌ها اجرا می‌کنند ولی در مورد زندانیان سیاسی- عقیدتی، چنین چیزی اصلاً اجرا نمی‌شود. ما باز شرایط خوبی داریم، زندانیان عقیدتی را شما نگاه کنید، آن‌هایی که بهایی هستند، آن‌هایی که زندانیان نوکیش هستند یا دراویش، اصلاً مرخصی نگرفته‌اند…
شما دربارهٔ آزادی‌های اخیر که گفته می‌شود شامل ۸۰ زندانی سیاسی بوده، چه فکر می‌کنید؟
این آزادی‌ها را در سه لیست تهیه کرده بودند و افرادی که مثلاً برای مرخصی گرفتن مراجعه می‌کردند، با این مسئله مواجه بودند که می‌گفتند شما قرار هست که آزاد بشوید؛ البته‌ مقامات بالای دادستانی این حرف‌ها را می‌زدند. لیستی در مورد آزادی مشروطی‌ها بود و مربوط به کسانی می‌شد که یک-سوم یا یک-دوم از دوران حبس خود را طی کرده بودند؛ خب اکثر قریب به اتفاق هم شامل‌ حالشان می‌شد چرا که اگر حتی، دوازده سال حبس هم داشتند (مثل نسرین ستوده) یک-سوم حبسشان را کشیده و باید آزاد شوند. حالا ما مواردی داریم که حداکثر پنج یا شش سال حبس دارند و این‌ها باید آزاد شوند. سری دوم به افرادی اختصاص داشت که حکمشان کمتر از این مسئله بود و حبسشان را کشیده بودند و یک مقداری، مثل مورد من، مرخصی طلب داشتند که خب این‌ها را باید در واقع مرخصی منتهی به آزادی می‌دادند. یک لیست دیگری بود شامل زندانیانی که بیمار هستند و بیماری صعب العلاج داشتند. شما اگر به شرایطی که برای آزادیِ زندانیان هست، نگاه کنید، افراد شصت سال به بالا، زیر هجده سال، بیمار و غیره باید آزاد شوند ولی در مورد زندانیانِ به قول خودشان امنیتی که زندانیان سیاسی و عقیدتی هستند، چنین کاری انجام نمی‌شود. ما الان زندانی هشتاد ساله‌ای مثل آقای خانجانی داریم که مرخصی هم به ایشان نداده‌اند، حتی وقتی همسرشان فوت کرد هم اجازه ندادند که به مرخصی بروند…
آقای سحرخیز از دورانی که شما به عنوان مدیر کل مطبوعات بودید، به عنوان بهار مطبوعات یاد می‌شود. در حال حاضر و با توجه به محدودیت‌هایی که طی سال‌های اخیر شاهد آن بودیم، آیا فکر می‌کنید که در دولت آقای روحانی، فضای مطبوعات در کشور به یک آزادی نسبی خواهد رسید؟ پیش بینی شما در این زمینه چیست؟
من بعید می‌دانم ما به آن بهاری که شما اشاره می‌کنید، برسیم و چند دلیل هم دارم. یک اینکه: ترکیبی که انتخاب شده و پروژه‌ای که دنبال می‌شود، با آن زمان بسیار فاصله دارد. شما نگاه کنید معاون مطبوعاتی فعلی وزارت ارشاد کسی است که در زمان دولت آقای هاشمی و زمانی که ما دولت را از دست آن‌ها گرفتیم، مدیر کل مطبوعات داخلی بود؛ یعنی من جایگزین آقای انتظامی شدم. خب آدم می‌تواند شرایط دورهٔ ایشان را با حال مقایسه کند. حالا افراد متحول هم می‌شوند ولی بعید می‌دانم که آقای انتظامی، با در نظر گرفتن تمامی تغییر و تحولات هم، به گونه‌ای باشد که جرات و جسارت و شهامت حمایت از مطبوعات و روزنامه نگاران را داشته باشد. من نمی‌خواهم از خودم تعریف کنم اما از زمان اصلاحات مخصوصاً در مورد دو سال اول صحبت می‌کنم. سال هفتاد و شش که ما آمدیم، فقط سی روزنامه آمدند و مجوز گرفتند. تعداد بسیاری از روزنامه‌هایی که حتی همین الان منتشر می‌شوند، یا قرار هست منتشر شود، همه در آن زمان مجوز گرفتند. در چهار سال آخر دوران آقای احمدی‌نژاد (اگر اشتباه نکنم)، فقط یک روزنامه مجوز گرفت و آن یک روزنامه هم متعلق به خودشان بود.
من نمی‌خواهم زیاد هم بد بین باشم. به هر حال فکر می‌کنم تا آن‌جایی که برایشان دردسر ساز نباشد و حساسیت‌های هستهٔ مرکزی قدرت را بر انگیخته نکند، اجازهٔ فعالیت می‌دهند. مسلماً میزان سانسور و خود سانسوری به اندازهٔ زمان آقای احمدی‌نژاد نخواهد بود. از همین یکی-دو ماهی که گذشته می‌بینیم که خط قرمز‌ها یک مقدار پس زده شده و روزنامه‌ها از کسانی اسم می‌برند که قبلاً نمی‌توانستند و اصلاً امکانش نبود. در مورد کتاب هم همین‌طور است…
من امیدوارم که یک فضایی مهیا شود و بتوانیم مطبوعات و نشریاتی را که در واقع تراز یک دولت اعتدال هست، داشته باشیم؛ ولی شما نگاه کنید همین الان روزنامهٔ نشاط که قرار بود منتشر شود، دچار دردسر شده و البته در مورد روزنامه‌های دیگر و این‌که فشار خاصی بر رویشان هست یا خیر، اطلاعی ندارم. دولت روحانی تاکید کرده که ما به نهادهای صنفی بها می‌دهیم اما خب در عمل هیچ اتفاقی برای انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران نیافتاده و پلمپ غیر قانونی آن‌جا باز نمی‌شود. این تازه در شرایطی‌ست که فردی مثل آقای ربیعی-که خودش روزنامه نگار و اتفاقاً از جمله بنیان‌گذاران انجمن صنفی بوده- وزیر کار شده و انجمن صنفی هم زیر نظر وزیر کار و با همکاری وزیر ارشاد است. حداقل انتظار می‌رفت که انجمن صنفی را، مثل خانهٔ سینما، باز کنند.
در سال‌های اخیر و در پی فشارهای دستگاه امنیتی، شاهد این بودیم که تعداد کثیری از روزنامه نگاران ایران، برای بقا کشورمان را ترک کرده‌اند. به نظر شما این مهاجرت‌ها چه تاثیری روی فضای مطبوعات در کشور در بلند مدت و کوتاه مدت می‌گذارد؟
در‌‌ همان دوران بهار مطبوعات ما شاهد یک حجم بسیار زیادی، به ویژه از نسل جوان و جدید، بودیم که می‌خواستند به حرفهٔ روزنامه نگاری وارد شوند. دانشکدهٔ خبرگزاری و دوره‌های خاصی که وزارت ارشاد در قسمت رسانه برگزار می‌کرد، حتی دوره‌هایی که به کمک روزنامه نگاران خارجی در ایران برگزار شد، نسلی از روزنامه نگاران را فراهم کرد که آن‌ها در یک حجم زیادی در نشریات فعالیت می‌کردند. خب درست می‌فرمایید، تعداد زیادی از این‌ها جلای وطن کردند و یا تعداد بسیار زیادی از این افراد هم که هنوز در ایران هستند، در عمل نمی‌توانند کاری انجام دهند؛ به صورت رسمی و غیره رسمی ممنوع القلم یا ممنوع الکار هستند. تعدادی حکم دارند و از فعالیت مطبوعاتی منع شده‌اند، عده‌ای وقتی قصد می‌کنند با یک روزنامه‌ای همکاری کنند، با مسئولان آن روزنامه تماس می‌گیرند و می‌گویند نباید از این فرد استفاده شود. یک عده هم خب کار کم خطر را ترجیح می‌دهند و مثلاً رفته‌اند در روابط عمومی کار می‌کنند. به هر حال حرفهٔ روزنامه نگاری کاری پر خطر هست و این سال‌ها نشان داد که بالا‌ترین تعداد زندانی‌ها از این حرفه بود. در مقطعی ایران بالا‌ترین تعداد روزنامه نگاران زندانی را داشته…
با تمام این‌ها، از نظر من، ما از لحاظ کمی با کمبود روزنامه‌ نگار مواجه نیستیم. همین امروز که رفته بودم به دفتر یکی روزنامه‌ها سری بزنم، شاهد این بودم که افرادی تماس گرفته بودند و کار پیشنهاد می‌کردند و مدیر نشریه می‌گفت که ما کادر خود را بستیم و با کمبود نیرو مواجه نیستیم. دلیل‌اش هم این است که غیر از رشد تعداد روزنامه نگاران، ما در مقایسه با بهار سال ۷۹ که آن تعطیلی‌های فله‌ای مطبوعات صورت گرفت و در یک شب حدود ۲۰ روزنامه و نشریه را تعطیل کردند، رشد روزنامه‌هایی را که در واقع، در حال حاضر بسته شده‌اند هم، داشتیم. خب آن تعداد روزنامه نگاران ما بیکار شدند و طبیعتاً در این سال‌ها که تعداد روزنامه‌های ما انگشت شمار هست، ما با کمبود کمی مواجه نیستیم هرچند که از لحاظ کیفی می‌توانیم مشکل داشته باشیم؛ خصوصاً در مقطع یک سال پیش که روزنامه نگاران را به دلیل عضویت در انجمن جامعهٔ روزنامه نگاران ایرانی دستگیر کردند، با کمبود دبیر و مسئولین و دست اندرکارهایی که قابلیت خط دهی و برنامه دادن دارند، مواجه شدیم و افرادی که در سطوح پایین‌تر فعالیت می‌کردند، به دلیل خلعی که وجود داشت به سطح بالا آمدند و بعضی از این‌ها را که من می‌دیدم، می‌گفتند خب ما الان نمی‌دانیم باید چه کار کنیم و در واقع تواناهایی‌های لازم وجود نداشت…
خیلی ممنونم از شما که وقتتان را در اختیار ماهنامهٔ خط صلح قرار دادید.

مصاحبه از آذر طاهرآبادی

گفتگو با رولف گومپرتز، از بازماندگان هولوکاست








آقای رولف گومپرتز (Rolf Gompertz)، در ۲۹ دسامبر ۱۹۲۷ در کرفلد آلمان، متولد شد. به دلیل یهودی بودن دوران کودکی سختی داشت و زندگی عادی برای خانواده‌اش ناممکن شده بود. هیتلر کمپینی راه انداخته بود که یهودیان را اهریمنی جلوه دهد و شعارش این بود که «یهودیان باعث بدبختی ما هستند.» نازی‌ها کتاب‌های یهودیان را غدقن کرده و آتش می‌زدند و در این راستا کتاب‌های خانوادهٔ رولف نیز سوزانده شده بود. این قانون شامل هر کتابی می‌شد که توسط یک یهودی نوشته شده بود، هر کتابی که در مورد یهودیت نوشته شده بود و هر کتابی که ناسازگار با ایدئولوژی نازی داشت. کم‌کم رولف دیگر قادر نبود با دوستان غیر یهودی خود معاشرت و بازی کند.
سپس در ۹ نوامبر ۱۹۳۸، که به «کریستال ناخت» یا «شب شیشه‌های شکسته» معروف است، حملات سازمان یافته علیه یهودیان در سراسر آلمان و اتریش آغاز شد. سربازان نازی به خانهٔ خانوادهٔ رولف هم آمدند. اما پدرش به آن‌ها گفت که در جنگ جهانی اول در ارتش آلمان خدمت کرده است و سربازان بدون این‌که آسیبی به آن‌ها بزنند، رفتند.۰۰۰ ۳۰٫  یهودی در آن زمان به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده شدند، کنیسه‌ها سوزانده شدند و ۲۵۰۰ یهودی در آلمان و اتریش کشته شدند. رولف خوش شانس بود که در ۱۱ ژوئن ۱۹۳۹ به امریکا رفت. خوشحال بود که نجات پیدا کرده بود، اما ناراحت بود که میلیون‌ها تن این شانس را نداشتند. رولف نیمی از خانواده‌اش را در آشویتس از دست داد. در امریکا، رولف مشغول تحصیل شد و توانست در رشتهٔ ادبیات انگلیسی، مدرک کار‌شناسی ارشد دریافت کند. در ارتش امریکا کار کرد، به عنوان ویرایشگر روزنامه و هم‌چنین بخش روابط رسانه‌ای مشغول کار شد، در دانشگاه تدریس کرد و از او پنج کتاب در رابطه با اهمیت عشق ورزیدن منتشر شد. در سال ۱۹۸۷، وی و دیگر یهودیان کرفلد (نیمی از یهودیان این شهر در طول هولوکاست قتل عام شده بودند)، توسط کلیسای شهر دعوت به بازگشت شدند. رولف پس از آن چندین بار به زادگاهش سفر کرد و در پنجاهمین سالگرد «شب شیشه‌های شکسته» چندین سخنرانی داشت تا آگاهی در مورد حقوق بشر و آزادی‌های فردی را بالا ببرد؛ به امید این‌که جنایاتی چون هولوکاست دیگر هرگز روی ندهد.

شما یکی از بازماندگان هولوکاست هستید و افرادی را می‌شناسید که در هولوکاست جان خود را از دست داده‌اند. چه احساسی داشتید وقتی شنیدید که احمدی‌نژاد هولوکاست را انکار کرده؟
عصبانی شدم. انکار احمدی‌نژاد کاری بی‌رحمانه، زشت و ناپسند بود. احساس کردم تاریخ دوباره دارد تکرار می‌شود. آقای احمدی‌نژاد هیچ آگاهی و یا سواد تاریخی نداشت. یک روز تصمیم گرفت با انکار هولوکاست، رضایت گروه‌های رادیکال را بدست آورد تا محبوبیتش در میان کشورهای عربی افزایش یابد. جامعهٔ یهودی و به خصوص آن‌هایی که جنگ جهانی دوم را تجربه کرده بودند بسیار بهت زده شدند. ما چنین انتظاری به خصوص از شخص رئیس جمهور ایران نداشتیم که مسئولیتش بهبود روابط با کشور‌ها و توسعهٔ صلح است. او نمایندهٔ یک کشور است. ایران کشور بزرگ و متنوعی است با مردمی صلح دوست. چگونه او می‌توانست این چنین مردمش را نمایندگی کند؟ به جای همدردی با قربانیان، تصمیم گرفت از این موضوع به عنوان یک استراتژی سیاسی استفاده کند. انکار هولوکاست درد قربانیان را و هم‌چنین آن‌هایی که انسانیت برایشان مهم بود؛ افزایش داد.
آقای گومپرتز، هولوکاست اولین نسل‌کشی در تاریخ نیست، اما توجه ویژه‌ای به آن می‌شود. می‌توانید بگویید چرا؟
رژیم‌های دیگری هم در دنیا بوده‌اند که دست به چنین اعمال جنایتکارانه‌ای زده‌اند. اما آن‌چه که این نسل‌کشی را از بقیه جدا می‌کند، به خاطر یهودکشی نیست، بلکه به این دلیل است که این عمل توسط یک کشور بسیار متمدن انجام گرفته که به خاطر فرهنگش به خودش می‌بالید و این‌که به طور سیستماتیک و با استفاده از پیشرفته‌ترین و مدرن‌ترین متُد و تکنولوژی انجام شد. مهم‌تر اینکه یک نسل‌کشی یک‌طرفه و صرفاً بر اساس قومیت و مذهب بود. یهودیان آلمان، دشمن در میدان نبرد نبودند و علیه سربازان آلمانی اسلحه دست نگرفته بودند. از این رو تلاش نازی‌ها برای نابودی آن‌ها قابل تامل است.
چرا فکر می‌کنید مهم است که مردم دنیا و ایران، حقیقت هولوکاست را بدانند؟
امیدوارم که بدانند؛ البته سال‌ها تبلیغ و عدم دسترسی به کتاب‌ها و رسانه‌های مستقل مانع این کار بوده است. به هر حال عدم درک اجتماعی می‌تواند باعث شود که تاریخ خودش را تکرار کند. اگر سطح آگاهی بالا باشد، چنین رویدادهای فاجعه باری در جامعه جایگاهی نخواهد داشت. نه تنها فقط در مورد یهودیان، بلکه در مورد دیگر اقلیت‌های قومی و مذهبی نیز همین‌طور است. هم‌چنین مهم است که نه تنها مردم بدانند که هولوکاست اتفاق افتاده است، بلکه چگونگی اتفاق افتادنش را هم بدانند. رهبرانی مستبد و دیوانهٔ قدرت که با وعده‌های دروغین مردم آلمان را اغوا کردند، از راه دروغ‌گویی به آن‌ها خیانت کردند و چون مردم در ناامیدی فردی و جمعی بودند، می‌خواستند که آن وعده‌ها و دروغ‌ها را باور کنند.
رژیم ایران تلاش‌های سازماندهی شده‌ای برای ترویج نفرت علیه اقلیت یهودی در این کشور (ایران) انجام می‌دهد. موضوعات کتب درسی کودکانشان را کنترل می‌کند، آن‌ها را از داشتن شغل‌های دولتی در سطوح بالا و بعضاً ورود به دانشگاه باز می‌دارد و حتی برخی گروه‌های تندرو، که از حمایت‌های آشکار رژیم ایران برخوردارند، یهودیان را تهدید به تخریب اماکن مقدسشان کرده‌اند. این اقدامات باعث مهاجرت بسیاری می‌شود. این‌ها اعمال بدون خشونت هستند، اما آیا می‌توانند به یک فاجعه همانند هولوکاست-حالا نه با آن وسعت و ابعاد-، ختم شوند و یا فکر می‌کنید گسترش آگاهی در جلوگیری از نفرت موفقیت آمیز بوده است؟ ننایج گسترش نفرت در جامعه چیست؟
با اینکه می‌گویید این اعمال خشونت آمیز نیست، مخالف‌ام. تلاش برای تخریب اماکن مقدس، خشونت است. جلوگیری از تحصیل، اشتغال و حقوق کاری، محدودیت در آزادی‌های اقتصادی و فکری، خشونت است. نویسنده و شاعر معروف آلمانی، هاینریش هاینه] هاینریش هاینه (۱۷۰۷ – ۱۸۵۶) [، فرا رسیدن این همه را در آلمان می‌دید. وی صد سال پیش از هولوکاست توسط نازی‌ها آن را پیش بینی کرده بود: «آن‌هایی که با سوزاندن کتاب‌ها شروع می‌کنند، کارشان به سوزاندن انسان‌ها ختم می‌شود.» وقتی دنیا می‌تواند شاهد انکار هولوکاست باشد، دیگر نمی‌توانید بگویید این جنایات تکرار نخواهد شد. گسترش نفرت، حتی در نوع بدون خشونت آن، در ‌‌نهایت باعث خشونت می‌شود، حتی اگر فقط حرف باشد. خط باریکی بین حرف و عمل وجود دارد.
یهودیان ایران قادر به صحبت در مورد کم لطفی‌ها و نقض حقوقشان نیستند. در چنین مواردی، نقش سازمان‌های حقوق بشری چیست و چگونه می‌توانند کمک کنند؟
اگر شما یک فعال یا سازمان حقوق بشری هستید و می‌دانید که یهودیان ایرانی تحت فشار هستند، پس به وظیفهٔ انسانی خود عمل کنید. تماس دوسویه با آن‌ها برقرار کنید و در کنارشان بایستید تا مشکلاتشان حل شود. بالابردن سطح آگاهی، انتشار اخبار و اقدامات مسالمت آمیز به آن‌ها کمک خواهد کرد و وضعیت اقلیت‌های ایران را بهبود خواهد بخشید.
در ۹ نوامبر سال ۲۰۰۸، هفتادمین سالگرد «شب شیشه‌های شکسته»، من نوشتم و گفتم: «کاش این یک داستان کهن می‌بود. خدایا‌ای کاش که این چنین بود.» اما نسل‌کشی هنوز با ماست، همه جای دنیا، تهدیدات و نقض حقوق بشر و آزادی‌های فردی هنوز با ما هستند، این‌جا و در تمام دنیا، و برای یهودیان هم، که هم‌چنان مورد هدف قرار دارند؛ از راه‌های زننده و بی‌شرم، برای ترویج تنفر و افترا و مرگ.
بایستی آزادانه، بدون ترس و بلند سخن بگوییم و عمل کنیم. این درسی بود که از راهی دشوار توسط مارتین نیمولر آموخته شد. او یکی از فرماندهان آلمانی بود، یکی از قهرمانان جنگ جهانی اول، ستایشگر و پیرو هیتلر در دههٔ ۱۹۲۰، نیمولر یک کشیش پروتستان شد و بعد‌ها هیتلر از او روی‌گردان شد. در سال ۱۹۳۳، هیتلر به قدرت رسید و سال بعد نیمولر دریافت که حمایت از هیتلر اشتباه بوده؛ از آن پس او شروع به موعظه علیه هیتلر و نازی‌ها کرد. در سال ۱۹۳۷ صبر هیتلر به سر رسید و نیمولر را به اتهام «سواستفاده از جایگاه» و «جنایت علیه نظام» دستگیر کرد و به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاد. نیمولر جان سالم به در برد. بعد از جنگ، هر وقت که او در این مورد صحبت می‌کرد، می‌گفت: «اول کمونیست‌ها را بردند، اعتراضی نکردم چون کمونیست نبودم، سپس سوسیال دموکرات‌ها را برند، چیزی نگفتم چون سوسیال دموکرات نبودم. بعد از آن، اعضای اتحادیه‌های کارگری را بردند، اعتراضی نکردم، چون عضو اتحادیه‌ای نبودم. سپس یهودیان را بردند، باز هم اعتراضی نکردم، چون یهودی نبودم. بعد از آن آمدند مرا ببرند و در آن زمان کسی نمانده بود که اعتراض کند.»
آیا برای مردم و فعالین ایرانی پیغامی دارید؟
پیغام من برای مردم این‌ است که تلاش کنید تا بر سختی‌هایی که توسط این رژیم به شما تحمیل می‌شود، غلبه کنید و سطح آگاهی را در مورد حقوق بشر و حقوق زندگی اقلیت‌ها در ایران بالا ببرید. تاریخ را بخوانید تا به اهمیت صلح پی ببرید تا مثالی برای دیگر ملت‌ها و کشور‌ها در خاورمیانه شوید. تاریخ بزرگ و تمدن درخشان شما، شما را ملتی بی‌همتا و ویژه کرده است. با پیشرفت در فرهنگ مدارا و صلح می‌توانید از سختی‌ها عبور کنید. آینده‌ای روشن برای ایران و مردم فوق العاده‌اش می‌بینم.
و با این نیایش از تورات به عرایضم پایان می‌دهم:
ستایش بر تو‌ای خداوند، خدای ما
تو‌ای پروردگار، که ما را به زندگی پیوند می‌زنی
ما را محفوظ می‌داری
و به ما توانایی می‌دهی تا در گسترهٔ زمان زندگی کنیم!
شالوم

مصاحبه از پویا جهاندار

بررسی موضوع مفقود شدن ۱۲ ایرانی یهودی در گفتگو با بیژن خلیلی








۱۲ ایرانی یهودی که در بازه‌های زمانی مختلف از سمت مرز ایران و پاکستان به صورت غیرقانونی قصد خروج از کشور را داشتند، هرگز به آن سوی مرز‌ها نرسیده و پس از گذشت قریب به ۲۰ سال، کماکان گفته می‌شود که هیچ اطلاعی از سرنوشت این افراد در دست نیست. پیگیری وضعیت این مفقودشدگان، علی‌رغم سکوت چشمگیر خبری، تا آن‌جا پیش رفت که به شکایت از رئیس جمهور وقت جمهوری اسلامی ایران، سید محمد خاتمی، توسط وکیل این افراد در دادگاه‌های ایالات متحدهٔ امریکا نیز منجر شد.
بیژن خلیلی، از ناشران کتاب در لس‌آنجلس امریکا که مدیریت «شرکت کتاب» را بر عهده دارد و خود نیز اندکی پس از انقلاب بهمن ۵۷ بازداشت و مدتی را در زندان قصر تهران به سر برد، یکی از آگاهان در این زمینه است که علاوه بر ارتباط با بسیاری از خانواده‌های ایشان، از معدود افرادی بوده که در راستای پیگیری وضعیت افراد مذکور، از مدت‌ها پیش، اقدام به اطلاع رسانی در این زمینه نموده بود.
وی معتقد است که در یک کشور بسته‌ ‌چون ایران که اجازه نمی‌دهند اطلاعات به صورت عادی روند انتشار خودش را طی کرده و مردم آگاهی پیدا کنند، طبیعی‌ست که نگذارند هیچ گونه مدرکی در این زمینه پخش شود و تا آن‌جا که ممکن است جلویش را بگیرند.
در راستای بررسی موضوع این مفقود شدگان به سراغ آقای خلیلی رفته و از وی خواستیم که اطلاعات بیشتری در این زمینه در اختیار ما قرار دهد.
آقای خلیلی، به عنوان اولین سوال لطف کنید بفرمایید موضوع ناپدید شدن ۱۲ یهودی ایرانی چیست و مربوط به چه دوره‌ای ست؟
موضوع این افراد از سال ۷۲-۷۳ (تا ‌جایی که به خاطر دارم) شروع شد؛ تعدادی از ایرانیان یهودی که می‌خواستند از مرز ایران و پاکستان عبور کنند و خودشان را به آن طرف مرز برسانند و به خارج از ایران بروند، مفقود می‌شوند و از موقعی که ناپدید شدند تاکنون، عملاً دیگر خبری از ایشان نیست.
سفر این افراد آیا یک اقدام جمعی و مشترک بود یا این‌که یک کار فردی و غیر سازمان یافته؟
نه، یک کار فردی و غیر سازمان یافته بوده چون در زمان‌های مختلفی اقدام به خروج از مرز کردند و عملاً در زمان‌های مختلف هم ناپدید شدند. بنابراین این خودش نشان می‌دهد که این ماجرا غیر سازمان یافته بوده.
به نظر شما چرا اساساً این افراد باید برای خروج از کشورشان به چنین روش خطرناک و غیر قانونی تن بدهد؟
متاسفانه یک قانون نانوشته‌ای در ایران در آن زمان (دههٔ ۸۰ و ۹۰ میلادی) وجود داشت که به یهودیان اجازهٔ خروج از مملکت داده نمی‌شد و می‌بایست حتماً ضامن معرفی می‌کردند و سند خانه‌ای گرو گذاشته می‌شد تا بتوانند اجازهٔ خروج از ایران را بگیرند. برخی از ایشان که مشمول خدمت سربازی بودند -به عنوان نمونه آقای شاهین نیک خو مشمول خدمت سربازی بود-، به طبع اجازهٔ خروج از کشور را نداشتند؛ به همین دلیل تصمیم می‌گرفتند به صورت غیرقانونی از مرز عبور کنند و قوانین در رابطه با شخصی که اقدام به خروج می‌کند] در صورت دستگیری [، روشن است؛ مثلاً ۶ ماه زندانی‌اش می‌کنند و احتمالاً زمانِ خدمت بیشتری شامل حالش خواهد شد.
مشخص است که دلایل اقدام به ترک سرزمینِ این افراد به ‌خاطر فشارهای موجود و نقض مستمر حقوقشان، به عنوان بخشی از جامعهٔ ایرانیان یهودی، صورت گرفته ولی شما بر چه اساس دولت ایران را در زمینهٔ ناپدید شدن آن‌ها مقصر و یا متهم به ایفای نقش می‌دانید؟ آیا اسنادی در این رابطه وجود دارد؟
به هر حال بایستی حکومت جمهوری اسلامی پاسخگوی این باشد که این‌ها کجا هستند؛ یعنی وقتی از آن‌ها سوال می‌شود، باید بگویند که خب این‌ها چه اتفاقی برایشان رخ داده؛ آیا دستگیر شدند و یا بعد از دستگیری، چه اتفاقی برایشان افتاده. عملاً از لحظه‌ای که، چه از طرف خانوادهٔ قربانیان و چه از طرف فعالین و یا ارگان‌های حقوق بشری در سطح بین‌الملل، طرح سوال شده تا امروز، پاسخی در این زمینه داده نشده. به هر حال بخشی از خانواده‌ها در اسرائیل زندگی می‌کنند و به همین خاطر مجبور به گرفتن وکیل برای پیگیری این مسئله شدند و وکلایشان بر علیه آقای خاتمی در زمان ریاست جمهوری‌اش، به خاطر این موضوع در دادگاه‌های امریکا شکایت کردند. زمانی که آقای خاتمی به امریکا سفر کرده بود، دادگاه حتی احضارش کرد منتها ایشان بلافاصله و ۲۴ ساعته از امریکا رفتند و بعد از آن هم هرگز به خاک امریکا پا نگذاشتند.
آقای خلیلی؛ به نظر شما اساساً چه مصلحتی می‌تواند برای دولت ایران در خصوص ناپدید کردن این افراد وجود داشته باشد؟
جواب این سوال ۱ ملیون دلاری هست! ما هم نمی‌دانیم و در واقع اگر می‌دانستیم، خیلی خوب بود. هیچ پاسخی نیست و هیچ‌کس، هیچ‌گونه مسئولیتی قبول نمی‌کند عملاً همه در مورد این قضیه در ابهام هستیم؛ فقط تنها چیزی که همیشه گفته می‌شود، این هست که صدایش را در نیاورید و فلان نکنید که احتمالاً جواب خواهد آمد. ولی در تمام ۲۰ سال گذشته و از زمانی که اولین افراد ناپدید شدند تاکنون، جوابی در این زمینه داده نشده.
در این مدت آیا هیچ نشانی مبنی بر زنده بودن این افراد و یا هر چیزی که مشخص بکند سرنوشتشان اساساً چه شده، به‌دست آمده؟
مشخصاً تنها کسانی‌که واقعاً پیگیر و تعقیب کنندهٔ این موضوع بودند، خانوادهٔ قربانیان هستند که خب تعریف‌های متفاوت و متعددی دارند. بعضی از این خانواده‌ها، مجبور شدند در طول این سال‌ها در ایران باقی بمانند تا امکان پیگیری بهتر داشته باشند. این خانواده‌ها سفرهای متعددی به زاهدان و مرز و ایران و پاکستان داشتند و یک پایشان هم در تهران و زندان‌هاست تا دنبال عزیزان و بستگانشان بگردند.
روایت‌های متفاوت هم این هست که مثلاً فلان سرباز گفته که ما این‌ها را دیدیم، بعد که برای پیدا کردن سرباز رفتند، دیگر آن‌جا نبوده؛ حالا سر به نیست شده، ترک خدمت کرده، یا این‌که خدمتش تمام شده، مشخص نیست. یعنی ماجرا‌ها جسته و گریخته است. اما به هر حال تنها کسانی که می‌توانند جواب‌گوی این ماجرا باشند، مسئولان حکومت ایران هستند؛ چون مدارکی وجود دارد، مثل مدارک زندان‌ها، که عملاً کسی به آن‌ها دسترسی ندارد. نمایندهٔ حقوق بشر سازمان ملل متحد هم با توجه به این‌که اجازهٔ ورود به ایران را ندارد، دسترسی‌اش به پروندهٔ زندان‌ها امکان پذیر نیست و نمی‌دانیم که آیا واقعاً این قربانیان در زندان‌های رسمی جمهوری اسلامی به سر بردند، در زندان‌های غیر رسمی و خصوصی افراد مختلف‌اند و یا در زندان‌های وزارت اطلاعات بودند. تنها چیزی که مسلم است، این است که این‌ها از مرزهای ایران بیرون نرفتند، چرا که خانواده‌ها و یک سری از سازمان‌های یهودی در پاکستان دنبال این‌ها گشتند و اثری از آثارشان پیدا نکردند.
با توجه به گفته‌های شما، پس تا به حال دولت ایران و سایر ارگان‌های ذی‌ربط موضع مشخصی در قبال این افراد نداشتند…
نخیر، اصلاً هیچ‌گونه عکس العملی نشان نمی‌دهند و هیچ مشخص نیست که چه سیاست ویژه‌ای در این زمینه وجود دارد.
آیا سازمان‌های مدافع حقوق بشر- حالا چه در داخل و چه خارج-، برای تشویق و یا وادار کردن دولت ایران برای شفاف سازی در قبال موضوع ناپدید شدن این افراد، گام‌های مثبتی هم برداشته‌اند؟
متاسفانه نه، لااقل من تا به حال چیزی در این زمینه ندیده‌ام. ما حتی با آقای شهید، نمایندهٔ حقوق بشر سازمان ملل هم ارتباط برقرار کردیم و تمام اطلاعات و مدارک را هم در اختیار ایشان گذاشتیم و با دو تن از خانوادهٔ این قربانیان که در لس‌آنجلس هستند هم مصاحبه کردند و من یکی از کسانی بودم که مقدمات این کار را آماده کردم و اصلاً در دفتر خودم هم این کار اتفاق افتاد؛ ولی عملاً در گزارش آقای شهید این موضوع دیده نشد.
ببینید، مشکل ما این است که، یک حکومت پلیسی مثل حکومت نازی آلمان داریم. فرض کنید که اگر نازی‌ها به دست متفقین شکست نمی‌خوردند و مدارک و آرشیوشان در دست آن‌ها قرار نمی‌گرفت، به سادگی که نمی‌شد مدارک مربوط به کشته شدن یهودیان و یا کشته شدن جیپسی‌ها (کولی‌ها) و غیره را پیدا کرد. گشوده شدن گشتاپوی آلمان و اس اس نازی و خود کشتارگاه‌هایی نظیر آشویتس و آزادی آن تعدادی که در آن‌جا باقی مانده بودند، باعث شد که این کُشت و کشتار‌ها برملا شود. در یک کشور بسته‌ای هم‌چون ایران که اجازه نمی‌دهند اطلاعات به صورت عادی روند انتشار خودش را طی کرده و مردم آگاهی پیدا کنند، طبیعی‌ست که نگذارند هیچ گونه مدرکی در این زمینه پخش شود و تا آن‌جا که ممکن است جلویش را می‌گیرند.
پس با این حساب داشتن بسیاری از مدارک توسط مردم عادی، امری بعید به نظر می‌رسد اما به غیر از این‌که در داخل جمهوری اسلامی این مدارک وجود دارد، سازمان‌های اطلاعاتی کشورهای بزرگ جهان هم صاحب این اطلاعات هستند؛ مثلاً ما نمی‌توانیم ادعا کنیم که کشتار سال ۱۳۶۷ در زندان‌های جمهوری اسلامی، از چشم سازمان‌های اطلاعاتی امریکا و اروپا پوشیده مانده باشد. اساساً چنین چیزی غیر ممکن است که، در ظرف حدوداً ۳ ماه، ۵-۶ هزار نفر از جوانان ایران و یا کسانی که سابقهٔ ‌سیاسی داشتند اعدام شده باشند و آن‌ها ندادند. در واقع سازمان‌های اطلاعاتی غرب برای این‌که ممکن است بخواهند خودشان از این اطلاعات استفاده‌های اطلاعاتی لازم را بکنند، آن‌ها را به موقع در دسترس مردم قرار نمی‌دهند و برای خودشان نگه می‌دارند و برایشان حقوق بشر اهمیتی ندارد.
این است که طرف گفتگوی من در این‌جا جمهوری اسلامی نیست، چون جمهوری اسلامی پایبند به هیچ اصول و چهارچوبی نیست که ما بخواهیم این اصول را رعایت کند؛ از گروه‌های حقوق بشری و جامعه مدنی هم انتظار هست که افشاگری بین المللی بکنند، و با استفاده از ظرفیت‌های موجود دولت را تحت فشار قرار دهند ولی ما از کشورهای غربی، به خصوص کشورهایی که در چارچوب دموکراتیک حکومتشان را تعریف می‌کنند، انتظار داریم که اگر سازمان‌های اطلاعاتیشان، اطلاعاتی در این مورد دارند، آن را در اختیار مردم قرار بدهند.
به عنوان آخرین سوال، به نظر شما چرا با این‌که به هر حال در مورد مسائل مختلف حقوق بشری گزارشات متعددی منتشر می‌شود و برخی از آن‌ها هم با اقبال عمومی روبه‌رو می‌شود، تا به حال اخبار یا گزارش خاصی از وضعیت این ۱۲ تن منتشر نشده؛ تا جایی که می‌دانم صرفاً فعالیت‌های شما در این زمینه، موجب شکسته شدن آن سکوت مطلق شده است…
واقعیت این است که الان دیگر در مورد جمهوری اسلامی یک موضوع باید آن‌قدر بزرگ باشد، که مورد توجه قرار بگیرد و تی‌تر خبری بشود و اگر غیر از این باشد، برای ارگان‌های خبری بزرگ جهان مهم نیست. مثلاً اگر روزی ۶ نفر را اعدام بکنند، کم است و کسی توجه نمی‌کند و باید حتماً ۶۰ نفر اعدام شوند که مورد توجه قرار بگیرد. یعنی قبح این مسائل به طور کلی ریخته و الان دیگر قضیهٔ اعدام‌ها در ایران عادی شده و همین‌طور مسئلهٔ دستگیری یک عده‌ای هم به طور کلی عادی‌ست. مثلاً فرض کنید قبلاً بازداشت برخی اقلیت‌ها تی‌تر رسانه‌های غربی بود اما بعد از این‌که بار‌ها و بار‌ها این بازداشت‌ها تکرار شد و اتفاقی هم نیفتاد، آن جذابیت از بین رفت-البته در سیستم‌های غربی این طور است و باید اخبار جذابیت داشته باشد- و این در حالیست که این اخبار موجود است، حالا تی‌تر بشود یا نشود…
حتی اگر به گزارش اخیر آقای شهید هم نگاه کنیم، هیچ‌گونه مطلبی در مورد یهودیان ایران وجود ندارد. یکی از مشکلات همهٔ ما خود سانسوری‌ست. وقتی که مسئلهٔ یهودیان را مطرح می‌کنند، فکر می‌کنند که به اسرائیل و صهیونیزم ربط داده می‌شوند و این باعث می‌شود که خود به خود آقای شهید هم از نوشتن و یا آوردن نام یهودیان به طور کلی سرباز بزنند؛ در حالی که ما در همین ۲-۳ سال گذشته دو مورد در خصوص یهودیان داشتیم که لااقل یکی‌اش بسیار مهم بوده و آن کشته شدن یک زن یهودی در جوبارهٔ اصفهان بود. در این مورد، مسجدی در نزدیکی خانهٔ یهودیان وجود داشته که برای گسترش آن مسجد، می‌خواستند زمین آن خانه را بگیرند، اما چون این خانوادهٔ یهودی نمی‌خواستند خانه‌شان را بفروشند، بالاخره یکی از زنان یهودی ساکن این خانه توسط عده‌ای اراذل و اوباش-که حالا معلوم نیست واقعاً اراذل و اوباش بودند-، مورد تهاجم قرار می‌گیرد و کشته می‌شود. ما اطلاعی از انگیزه این قتل نداریم که آیا با انگیزه مذهبی صورت گرفته یا خیر؟ و یک کمیته برای پیگیری این موضوع راه انداختیم و به آن اعتراض کردیم اما اطلاعات کاملی به دست نیامد. حالا سرنوشت خون این زن و این‌که چه اتفاقی برایش افتاده، مشخص نیست و هیچ کدام از سازمان‌های حقوق بشری هم پیگیر این مسئله نیستند.
تشکر می‌کنیم از بابتِ وقتی که در اختیار ماهنامهٔ خط صلح قرار دادید…

سازمان‌های یهودی ایرانی و انتظارات حقوق بشری در گفتگو با سام کرمانیان








سام کرمانیان در حال حاضر مشاور ارشد فدراسیون یهودیان ایرانی است که پیش‌تر نیز ریاست این سازمان را بر عهده داشت. فدراسیون یهودیان ایرانی، در امریکا و اندکی پس از انقلاب بهمن ۵۷ و با آغاز فشار‌ها بر این اقلیت مذهبی، تشکیل شده است.
از آقای کرمانیان در رابطه با تاریخچهٔ فدراسیون و رابطهٔ جامعهٔ یهودی با سازمان‌های حقوق بشری پرسیدیم…
لطفاً در ابتدا فدراسیون یهودیان ایران را به صورت مختصر از باب ماهیت و اهداف تعریف بفرمائید؟
فدراسیون یهودیان ایرانی، در سال ۱۹۸۰ در لس آنجلس تشکیل شد و شرایطی که باعث به وجود آمدنش شد، این بود که برخورد‌های نظام جدید با جامعهٔ یهودیان ایرانی به اعدام رئیس جامعهٔ آن موقع] حبیب‌الله القانیان [، منجر شد و این یک زنگ خطری بود برای تمام یهودیان ایرانی؛ برای آن‌که مرحوم القانیان خودش در تمام طول عمرش واقعاً جز خدمت به ملت ایران کاری نکرده بود و برداشتی که از این برخورد در جامعهٔ یهودی ایران به وجود آمد، این بود که احتمالاً نظام جمهوری اسلامی یک نظام ضد یهودی‌ست و در نتیجه یهودیان در ایران، در خطر هستند. در آن موقع که چندین ماه بعد از انقلاب بود، تعدادی از فعالین جامعهٔ یهودی ایرانی و رهبران اینجامعه که از ایران خارج شده بودند و در خارج زندگی می‌کردند، دور هم جمع شدند و برای رو در رویی با این برخورد‌ها، به تنها نتیجه‌ای که رسیدند این بود که توجه جامعهٔ جهانی را به وضعیت یهودیان ایرانی جلب بکنند. این نقطهٔ مشترکی شد که سایر سازمان‌های یهودیان ایرانی (در آن موقع یکی-دو سازمان کوچک در لس آنجلس وجود داشتند)، حول این محور حلقه بزنند و یک سازمان مرکزی را به وجود بیاورند. در آن موقع بیشتر به مسائل امنیتی جامعهٔ یهودیان داخل کشور پرداخته می‌شد ولی بعد از آن در طی این چند دهه، این سازمان استحاله پیدا کرده، چرا که تعداد مهاجرین خیلی بیشتر شد، مسائل داخل امریکا مطرح شد و بسیاری از مسائل از قبیل اجتماعی، فرهنگی، هنری، رسیدگی به سالمندان، مسائل مربوط به کودکان و بانوان در دستور کار ما قرار گرفت. از طرفی هم چندین و چند سازمان دیگر در لس آنجلس در میان جامعه به وجود آمد و اکثریت قریب به اتفاق این‌ها به فدراسیون پیوستند؛ البته هر کدام از این سازمان‌ها در رابطه با اهدافی که دارند مستقل هستند و کار خودشان را انجام می‌دهند، ولی در ارتباط با مسائل کلی جامعه، همه با فدراسیون یهودیان ایران، زیر یک سقف قرار دارند.
جمعیت ایرانیان یهودی داخل کشور حدود بیست هزار نفر تخمین زده می‌شود، آیا شما آماری از جمعیت یهودیان خارج از کشور هم دارید؟
آمار دقیقی نه برای داخل ایران و نه برای خارج وجود ندارد؛ به خصوص در خارج چون وقتی شما می‌خواهید از یک جامعه‌ای آمار بگیرید، اول باید آنجامعه را تعریف کنید؛ به طور مثال فرض بفرمایید که الان کسانی هستند در جامعهٔ ما که خودشان در امریکا متولد شدند و بچه‌های چهار-پنج ساله دارند که نسل دوم امریکایی‌ها محسوب می‌شوند و در واقع از یک پدر و مادر یهودی‌زادهٔ ایرانی‌زاده هم متولد شده‌اند. حالا موقع آمار باید این‌ها را حساب بکنیم یا نکنیم؟ اگر می‌خواهیم آمار را این گونه بگیریم باید اسمش را بگذاریم جامعهٔ ایرانی تبار که از لحاظ فرهنگی یا تاریخی خودشان را ایرانی می‌دانند ولی در واقع نه هرگز ایران را دید‌ه‌اند و نه متولد ایران هستند و بعضی‌هایشان حتی به فارسی نمی‌توانند صحبت کنند. در داخل ایران هم آمار دقیقی وجود ندارد چرا که علی‌رغم این‌که در بعضی آمارگیری‌های رسمی مذهب هم سوال می‌شود بعضی‌ها یا دوست ندارند مذهبشان را بگویند یا از گفتن آن می‌ترسند و مذهبشان را اشتباهی ذکر می‌‎کنند. پس آمار دقیقی وجود ندارد، اما آماری که ما داریم، در مورد داخل این هست که قبل از انقلاب حدود صدهزار یهودی در ایران زندگی می‌کردند و از آن تعداد الان حدود بیست هزار نفر یا کمتر باقی مانده‌اند. با توجه به این موارد، می‌توان فقط تخمین زد؛ به آن تعداد صد هزار نفر باید رشد طبیعی جامعه را اضافه کرد که به طور مثال فرض کنید تا الان ممکن است صدو بیست هزار نفر شده‌ باشند که بیست هزار نفر در ایران هستند و مابقی در خارج از ایران. البته‌‌ همان طور که گفتم این اعداد تخمینی هست.
آقای کرمانیان؛ به نظر نمی‌توان محرومیت‌ها و مشکلات جامعهٔ یهودیان ایران، به خصوص در داخل کشور را نفی کرد؛ با این حال چرا در این رابطه کمتر صدایی به گوش می‌رسد؟
این قضیهٔ به گوش رسیدن صدا، شمشیر دو دم است؛ محرومیت‌ها و مشکلات را باید به یک صورت نسبی بررسی کرد. به طور مثال ما می‌دانیم که اقلیت‌های دیگر نیز در داخل کشور مورد ستم هستند و شاید یهودیان چون هم‌وطنان دیگرشان بیشتر مورد اذیت و آزار قرار می‌گیرند، در نتیجه آن‌ها کمتر به خود اجازه می‌دهند سر و صدا کنند. ولی این یک مساله است؛ در داخل ایران جدا از مسائل محرومیت‌های مربوط به اقلیت‌های مذهبی، متاسفانه مشکلات حقوق بشر در همهٔ سطوح جامعه هست الان ما می‌شنویم که حتی مثلاً در همین سه چهار ماه گذشته بیش از صد نفر اعدام شده‌اند. وقتی که آدم صحبت از محرومیت می‌کند باید به نسبت جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند، خود را بسنجد. سوای این مسائل آدم اگر بخواهد در مورد هر مسئله‌ای سر و صدا کند، بعد از مدتی حالت این پیش می‌آید که آن جوامعی که شما می‌خواهید توجه‌شان را جلب کنید، تمایلشان را از دست می‌دهند. بنابراین برای هر موضوعی، سر و صدا کردن یک شمشیر دودم است، بایستی آدم بداند که چه موقع از این شمشیر استفاده کند و چه موقعی با دشواری‌های خود بسازد و ساکت بماند.
تا چه حد می‌توانیم اظهارات افرادی مانند آقای مره صدق، که نمایندهٔ کلیمیان در مجلس شورای اسلامی هستند را بازتاب دهندهٔ نظر کلیمیان داخل ایران بدانیم؟ آیا ساز و کار این انتخابات شفاف و قابل پذیرش است؟
در این رابطه چند نکته را باید توضیح بدهم: آقای مره صدق در خارج از ایران و در میان جوامع یهودی خارج از ایران، اعتباری ندارند. ایشان توسط جامعهٔ داخل ایران انتخاب شدند، ولی اگر اشتباه نکنم تنها کاندیدایی بودند که جامعه اجازه داشت به ایشان رای بدهد و خب مانند بقیهٔ انتخاباتی که در داخل ایران انجام می‌شود، کاندیدا‌ها از قبل تعیین شده‌اند و هر کسی نمی‌تواند کاندید شود و این شامل جامعهٔ یهودیان ایرانی هم می‌شود. از طرفی در حال حاضر هم ایشان، و هم بخش عمده‌ای از رهبری جامعهٔ یهودیان ایرانی در داخل، افرادی هستند که مورد تایید نظام بودند و مطابق آن چارچوبی که نظام تعیین می‌کند، می‌توانند که رفتار کنند.
تا چه حد می‌توانیم اظهارات افرادی مانند آقای مره صدق، که نمایندهٔ کلیمیان در مجلس شورای اسلامی هستند را بازتاب دهندهٔ نظر کلیمیان داخل ایران بدانیم؟ آیا ساز و کار این انتخابات شفاف و قابل پذیرش است؟
آیا فدراسیون یهودیان ایران، حاضر به همکاری با فعالان و سازمان‌های مدافع حقوق بشر هست؟ آیا محدودیتی در این رابطه وجود دارد؟
محدودیتی به هیچ وجه وجود ندارد ولی هر نوع همکاری البته باید در چارچوب سیاست‌های دو طرف صورت بگیرد؛ فرض بفرمایید که سازمان‌های حقوق بشری ممکن هست در یک موردی بخواهند خیلی تبلیغات انجام بدهند، ولی فدراسیون آمادگی آن کار را نداشته باشد به هر حال مسائلی هست که برای ما زنگ خطر دارد یا برعکس؛ مسائلی هستند که ما علاقه‌مندیم که مطرح کنیم ولی ممکن هست که شما به آن علاقه‌مند نباشید. به طور مثال در این چند دههٔ گذشته به خصوص در ده-پانزده سال گذشته، تعداد بی‌شماری محصولات فرهنگی از قبیل برنامه‌های تلوزیونی، فیلم‌های سینمایی و یا روزنامه‌ها و کتاب‌هایی هستند که کاملاً جنبهٔ ضد یهودی دارد و مرتب با تائید نظام در ایران منتشر می‌شود. این‌ها واقعاً برای ما نگران کننده و ترسناک است و مسائلی هست که ما با دوستانمان در خارج مطرح می‌کنیم و دولت امریکا و یا سایر دولت‌های اروپایی را، تا آن‌جا که دسترسی داشته باشیم، آگاه می‌کنیم. از دید شما ممکن است که این مسئله مستقیماً مربوط به حقوق بشر نباشد ولی برای جامعهٔ یهودیان به طور کل با توجه به سوابقی که یهودیان دارند، نتیجهٔ این تبلیغات ضد یهودی و سیستماتیک، حیاتی و خطر برانگیز است.
تشکر می‌کنیم از فرصتی که در اختیار ماهنامهٔ خط صلح قرار دادید.
ممنون از محبت شما و متشکرم از فعالیت‌هایی که می‌کنید و واقعاً دستتان را به گرمی می‌فشارم. کاری که شما می‌کنید، کار ساده‌ای نیست، کاری‌ست که خیلی به صداقت احتیاج دارد که حتماً شما این صداقت را دارید و برایتان آرزوی موفقیت می‌کنم.

توسعه‌ی مناطق محروم، عقب راندن اندیشه‌ی خشونت محور/ جمال حسینی








شامگاه جمعه سوم آبان ماه، خبرگزاری‌های مختلف دولتی از قتل ۱۴ مرزبان ایرانی، توسط یک گروه مسلح مخالف حکومت خبر دادند، گروه مسلحی به نام «جیش العدل» در حمله‌ای غافلگیرانه ضمن درگیری مسلحانه‌ با نیروهای هنگ مرزی سیرکان، از توابع شهرستان سراوان به کشتن ۱۴ مرزبان که رسانه‌های دولتی مدعی شده‌اند ۱۲ تن از ایشان سرباز وظیفه بوده‌اند، مبادرت نمود و تعدادی دیگر را مجروح کرده و چند نفر را نیز به گروگان گرفتند.
دوازده ساعت پس از این حادثه، دادستان عمومی استان سیستان و بلوچستان در پی کشته و زخمی شدن ۱۷ تن از مرزبانان منطقهٔ سراوان، از اعدام ۱۶ تن بلافاصله پس از این عملیات خبر داد. او به صراحت اعلام کرده است که این اعدام‌ها در پاسخ به عملیات مربوطه و «مقابله به مثل» بوده است. یک هفته پس از اظهارات دادستانی، نیروهای وابسته به «جیش العدل»، در اقدامی دیگر دست به ترور دادستان زابل زدند و برای قتل دادستان زاهدان، محمد مرزیه، جایزهٔ یک صد میلیون تومانی تعیین کردند.
همزمان با این اعدام‌ها و در درگیری پراکندهٔ سپاه پاسداران در مناطق مرزی غرب کشور با نیروهای معاند نظام، دو زندانی متهم به عضویت در حزب حیات آزاد کردستان، «پژاک»، به نام‌های حبیب الله گلپری‌پور و رضا اسماعیلی مامدی به ترتیب در زندان‌های ارومیه و سلماس اعدام شدند. به دنبال این اعدام‌ها حزب مذکور در بیانه‌ای اعلام کرد که دست به اقدامات تلافی جویانه خواهد زد.
همان‌طور که از واکنش این گروه‌ها پیداست، اقدام عجولانه و تلافی جویانهٔ دستگاه قضایی با اعدام زندانیان بلوچ و کرد با واکنش خشونت آمیز این گروه‌ها، حداقل در یک مورد، پاسخ داده شد، که به نظر می‌رسد تبعات آن در دراز نیز ادامه خواهد یافت. اقدامات خشونت آمیز دو طرف درگیر به هیچ وجه قابل دفاع نبوده و همواره محکوم است، اما اظهارات احساسی دادستانی به عنوان یک مسئول قضایی، نه تنها دادرسی عادلانهٔ این زندانیان را زیر سوال بُرد؛ بلکه شبهات عدم استقلال دستگاه قضایی را نیز بیش از پیش تقویت کرد. این گونه اظهارات و اقدامات از منظر دیگر نیز وقیحانه جلوه می‌کند؛ چرا که یکی از وظایف دولت‌ها، در معنای عام آن، کاهش خشونت در جامعه برای حفظ امنیت ملی است و این درحالی است که در مورد فوق ما شاهد نوعی خشونت دولتی بوده‌ایم که در دراز مدت موجب بازتولید آن نیز خواهد شد.
اما به دنبال این اعدام‌ها، کاربران فضای مجازی نیز واکنش‌های متفاوتی داشته‌اند: گروهی از افراد، ترور مرزبانان را در راستای مبارزهٔ آزادی خواهانه معرفی کردند و گروهی ضمن محکوم کردن خشونت به کار رفته از سوی گروه‌های مذکور، اقدام به تقبیح اعدام‌ها نمودند و اما گروهی دیگر با انتشار عکس برخی از اعدام شدگان با اسلحه، آن‌ها را شایستهٔ مرگ دانسته‌اند و یا «دل‌سوزی» برای اعدام شدگان را عملی غیر موجه دانستند…
اما آن‌چه اعدام این زندانیان را غیرقابل پذیرش می‌سازد، فارق از نفس عمل اعدام، که مجازاتی بی‌بازگشت و مخرب است، ناعادلانه بودن دادرسی پروندهٔ این زندانیان است که تا پیش از اجرای حکم ایشان هیچ‌گونه جزئیاتی از پروندهٔ آن‌ها و نحوهٔ رسیدگی به آن از سوی دستگاه قضایی در اختیار رسانه‌ها قرار نگرفته بود.
در برخی از گزارشات که توسط گروه‌های حقوق بشری منتشر شده است و نامه‌هایی که این زندانیان از زندان به بیرون ارسال کرده‌اند بر ناعادلانه بودن دادرسی در رسیدگی به موارد اتهامی بر اساس قوانین داخلی و بین المللی اشاره شده است، اکثر آن‌ها در دادگاه‌های چند دقیقه‌ای و بدون حق اختیار وکیل محاکمه و به اعدام محکوم شده‌اند. گروه‌های مختلف حقوق بشری نیز بر بدرفتاری با ایشان در زمان بازجویی‌ها و اعمال شکنجه جهت اخذ اعتراف سخن گفته‌اند؛ پخش اعترافات تلویزیونی زندانیان بلوچ خود گواه این ادعاست که سال‌هاست در دستور کار دستگاه‌های امنیتی قرار دارد. در اطلاعیهٔ دادستانی کل استان سیستان و بلوچستان که، به دنبال اظهارات محمد مرزیه و برای توجیه این اعدام‌ها منتشر شده نیز اشاره شده است که زندانیان مذکور حکم اعدام قطعی داشته و روند دادرسی در خصوص ایشان تمام شده بود اما به دلیل توبه و ندامت متهمین احکام ایشان تعلیق شده بود.
اما نباید از نظر دور داشت که این‌گونه مجازات‌های سخت و خشن، بر خشونت ساختاری جامعه دامن می‌زند. فلسفهٔ وجودی گروه‌های مسلح معاند نظام در مناطق مرزی، ریشه در خشونت ساختاری دارد که در مناطقی چون سیستان و بلوچستان و کردستان وجود دارد.
از مصادیق خشونت ساختاری، می‌توان به نابرابری در دسترسی به بهداشت، آموزش، منافع و قدرت در جامعه اشاره کرد. این نوع از خشونت از توزیع نابرابر قدرت در جامعه ناشی می‌شود که رابطه‌ی مستقیمی با توسعه یافتگی در منطقه دارد و می‌تواند افراد را به اشکال گوناگون در معرض ابراز خشونت یا دریافت آن قرار دهد.
نابرابری‌های توسعه بین مناطق مرکزی و حاشیه‌ای می‌تواند شکاف‌های سیاسی را عمیق‌تر نماید. این موضوع در کشورهایی مانند ایران که از تنوع قومی- مذهبی در حاشیه برخوردارند، اهمیت بیشتری می‌یابد. استان سیستان و بلوچستان در رده نواحی بحرانی دائمی قرار دارد. از عوامل مؤثر بر واگرایی، در این ناحیه، عدم تجانس زبانی، اتنیکی و مذهبی با بخش مرکزی و انزوای جغرافیایی آن است. ظهور گروه‌هایی چون «جندالله» و «جیش العدل» با استفاده از شکاف سیاسی موجود است که به واسطهٔ این نابرابری‌ها بوجود آمده است. بر اساس تحقیقات ژئوپلوتیک، استان سیستان و بلوچستان در میان ۳۰ استان کشور از پائین‌ترین سطح توسعه یافتگی برخوردار است؛ به همین سبب و بر اساس آمار، ما در این منطقه با کمترین حد مشارکت سیاسی مواجه هستیم که نماین‌گر شکاف سیاسی عمیق در روابط مردم منطقه و حکومت جمهوری اسلامی ایران است. (۱)
همین طور باید اشاره کرد که تبعیض بین مناطق شیعه نشین و سنی نشین در این استان، کاملاً محسوس است؛ در نتیجهٔ یک مقاله تحقیقی که روند تغییرات درجهٔ توسعه یافتگی مناطق روستایی سیستان و بلوچستان را مورد بررسی قرار داده است، روستاهای منطقهٔ بلوچستان از سطح توسعه یافتگی پایین تری نسبت به مناطق روستایی سیستان برخوردار بوده است. (۲)
با کاهش شکاف سیاسی موجود بین مردم این مناطق و دولت مرکزی، که از طریق توسعهٔ مناطق محروم قابل انجام است، سطح خشونت ساختاری را می‌توان به پایین‌ترین حد خود نزول داد و از این طریق میزان مشارکت سیاسی و اجتماعی بالا رفته و در نتیجهٔ این اقدامات اصلاحی در مناطق محروم، گروه‌های رادیکال که به واسطهٔ آن شکل گرفته و به وجود آمده‌اند، در دراز مدت لزومی بر تداوم فعالیت‌های خود نمی‌بینند و یا مجبور به اتخاذ رویه‌ای دیگر که عاری از خشونتی متقابل باشد، برای ادامهٔ حیات سیاسی خود خواهند شد.
منابع:
۱- اطاعت، جواد و موسوی، زهره، رابطهٔ متقابل امنیت ناحیه‌ای و توسعه یافتگی فضاهای سیاسی با تاکید بر سیستان و بلوچستان، فصلنامهٔ بین المللی ژئوپلیتیک، سال هفتم، شمارهٔ ۱ (پیاپی ۲۱)
۲- ابراهیم‌زاده، عیسی و رئیس‌پور، کوهزاد، بررسی روند تغییرات درجهٔ توسعه یافتگی مناطق روستایی سیستان و بلوچستان با بهره گیری از تاکسونومی عددی طی دهه‌های ۱۳۸۵ و ۱۳۷۵، جغرافیا و توسعه، پاییز ۱۳۹۰، شمارهٔ ۹ (پیاپی ۲۴)

نویسنده: جمال حسینی